سال دوم یا سوم لیسانس بودیم که برای درس اندیشهی سیاسی امام (جایگزین انقلاب) (با دکتر ملکی که خیلی استاد خوبی است) یک تحقیقی در مورد اشغال سفارت امریکا در سال 1358 و نظر امام در مورد آن نوشته بودم. انصافا در حد خودش تحقیق خوبی بود و رویش کار کرده بودم.
چند روز پیش اسم خودم را که گوگل کردم دیدم این مقاله مرا یک بنده خدایی در وبلاگش گذاشته! البته اسم مرا به عنوان نویسنده هم نوشته ولی برایم جالب است بدانم از کجا به این مقاله دسترسی پیدا کردهاند و این که دوست داشتم همان به شکل پیدیاف برای دانلود میگذاشت (گویا سایت یک مدرسه راهنمایی!! این مقاله ما را به صورت پیدیاف برای دانلود اعضایش گذاشته) نه اینکه متن را کپی و پیست کند که تمام زیرنویسها قاطی پاتی شود!
پ.ن.
اینجا هم دارند همراه با 6000 کتاب الکترونیک دیگر 5000 تومان میفروشنش!
پ.ن.
شرمنده اگر اصلاً خوب درنیامد!
خلاصهاش کنم! پدرم درآمد این ایدیاسال وصل شد!
یک زمانی هر چرت و پرتی که دلمان میخواست میامدیم تو این وبلاگ مینوشتیم! بعدها که فیسبوک مد شد! رفتیم چرت و پرتهایمان را آنجا بنویسیم و اینجا را ذخیره کنیم برای نوشتههای شاید جدیتر. از وقتی فیسبوک فیلتر شد نه دل و دماغ اینجا نوشتن دارم نه حال و حوصلهی فیلتر رد کردن! خلاصه اینکه مدتی است چرت و پرت ننوشتهایم!!!!
Once upon a time I was a nice guy,
Then I learned to act like jerks sometimes,
I hoped someday I would become a total jerk.
But now! I don't know, may god help me?
این هم از همان چرت و پرتهایی بود که مدتی بود میخواستم جایی ثبت شود!!!
ساعت یازده و پنج دقیقه بود که سر مطهری میخواستم سوار تاکسی شوم که یکی از همینها را دیدم که آمد و کمی جلوتر ایستاد، راستش تعجب کردم چون اینها معمولاً سر تقاطعها (جایی که ملت برای تاکسی میایستند) نمیایستند، بعدش به نظرم آمد که قیافهاش یک مقداری مشکل دارد، با وجود آن همه آرایش قیافهاش خیلی زنانه نبود، سوار تاکسی که شدم کمی دقیقتر که شدم شک کردم که پسر باشد که لباس زنانه پوشیده است راستش هیکلش اصلاً زنانه نبود! تا اینکه مسافر بعدی سوار شد و با تعجب پرسید پسر است؟ که سریعاً همه به این نتیجه رسیدند که پسر است.
۱۰ سال پیش دوشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۷۷ ساعت ۳ بعد از ظهر کلاس فوقالعادهی ادبیات داشتیم. توی آن مدرسهی آخر طالقانی کنار اتوبان سال سوم راهنمایی میخواندیم و این کلاسهای فوقالعاده از این بابت بود که مبادا آزمون ورودی دورهی دبیرستان سمپاد را که ما بهش آن موقعها امتحان مقطع میگفتیم بیافتیم.
من آن موقعها هم همچین درسخوان نبودم. آن موقعها هم هیچوقت شاگرد اول کلاس نبودم و ...
سر کلاس معلم ادبیاتمان که خیلیها کشتهمردهاش بودند، معلمی که کلی ادعا داشت، معلمی که در کنار معلم زبانمان به عنوان معلمان محبوب محسوب میشدند، جملهای روی تختهی سبز کلاسمان نوشت. جملهای که بعد از ۱۰ سال از حافظهی من بدحافظه پاک نشده است:
بهتر است موضوع را تمام کنیم.
باید ترکیبش میکردیم. نکتهی سوال هم اینجا بود که کل عبارت «موضوع را تمام کنیم» مسندالیه جملهی اول بود. همین و بس.
دو کلاس سوم الف و سوم ب باهم یکجا جمع شده بودیم. بچهها طبق معمول سریعا به صف ایستادند. آقای مجید (معلممان که فامیلیاش را نمیگویم) خودکار قرمز را دستش گرفته بود و تند تند دفترهای بچهها را خط میزد که یعنی اشتباه است.
تا این که نوبت رسید به پیام. پیام شاگرد اول کلاسمان بود. دانشآموزش باهوش و درضمن فعالی بود. بعدترها رتبهی خوبی در کنکور آورد و برق شریف قبول شد. بعدترها اپلای کرد و از ایران رفت.
نوبت پیام که رسید، آقای مجید که جواب درست را دید، یک چنان نعرهی شادیای کشید که کل کلاس یک لحظه ساکت شد. (فکر کنید وقتی این همه آدم صف میایستند چه سر و صدایی در کلاس برقرار است). آقای مجید عادت داشت به جای مثبتی که آن روزها رسم مدرسهمان بود بیست بدهد. این بیست سر کلاسهای رسمی مدرسه تعارفاتی حساب میشد تا بیست حسابی. شاید اگر کسی چهار پنج تا از این بیستها داشت میتوانست نیمنمرهای را آخر ترم (بله آخر ترم) اضافی بگیرد. ولی بیست سر کلاسهای فوقالعاده به هیچ دردی نمیخورد، شاید همان لذت شنیدن فریاد بیست آقای مجید.
بعد از اینکه نمرهی بیست پیام توی دفترش ثبت شد، آقای مجید دوباره شروع کرد به خط کشیدن دفترها، تا اینکه باز صدای بیست آقای مجید کل فضای کلاس را گرفت. اینباز نوبت رضا بود. رضا شاگرد زرنگ کلاس ب بود. نمیدانم شاگرد اول بود یا نه. رضا آدمی استثنایی بود. استعداد عجیبی داشت. خفن زبان انگلیسی بود. ریاضیاش فوقالعاده بود و سعی نمیکرد جواب یک مسالهی خاص را یاد بگیرد بلکه میخواست بفهمد کسانی که مسالهای را حل میکنند چگونه میاندیشند که موفق به حل مساله میشوند (این را بعدها موقعی که از من سوال برنامهنویسی کرده بود فهمیدم). رضا بعدترها کنکور خیلی عالیای نداد (به نسبت خودش) دانشکدهی فنی تهران قبول شد و بعدترها بعد از یک یا دو ترم مرخصی، انتقالیاش را گرفت به تبریز. بعدها شنیدیم ازدواج کرده است.
در هر صورت رضا آن موقعها درسخوان بود. گویا هنوز از دنیا نبریده بود (بعدها معلم هندسهمان بهش گفت تو از دنیا بریدهای ولی به جای عالیتری هم وصل نکردهای!!!). هر چه بود معلمها میشناختنش.
رضا هم بیستش را بعد از فریاد شفاهی! به صورت کتبی توی دفترش دریافت کرد و رفت سر جای خودش نشست.
باز روند خط کشیدن آقای مجید روی دفترهای بچهها شروع شد. تا نوبت به من رسید. آقای مجید جواب مرا توی دفترم دید، رویش خط نکشید، با لحن آرامی گفت:«بو دا بیست اولار» : «این هم بیست میشود». رفتم و سر جایم نشستم.
چیزی نگفتم. حدس زدم احتمالا نکتهی اصلی سوال را درست نوشتهام ولی مثل همیشه سر جزئیات دیگر اشتباه کردهام.
نشستم و منتظر ماندم. وقتی آقای مجید بقیهی دفترها را هم خط زد و همگی سر جایشان نشستند، خودش جواب سوال را روی تخته نوشت. من اشتباه کرده بودم، نه در حل سوال، در حدس زدنم در مورد اشتباه! جوابی که آقای مجید روی تخته نوشت حتی یک ویرگول با جواب من فرق نداشت. حتی ترتیب نوشتن، ترتیب خط کشیدنها و ....
چیزی نگفتم، از بچگی یادمان داده بودند اعتراضی به بزرگتر از خودمان نکنیم. آن هم آقای مجید مگر میشد این شخص عزیز اشتباه کند. حتی اگر اشتباه هم میکرد نباید چیزی میگفتیم. نشستم و تا آخر جلسه هیچ نگفتم. حتی از آن بچه سوسولهایی نبودم که برگردم خانه گریه کنم!
چیزی نگفتم و همچنان این جمله جلوی چشمانم هست: بهتر است موضوع را تمام کنیم.
بعدها با خودم فکر میکردم شاید آقای مجید فکر کرده من تقلب کردهام، شاید هم همین طور فکر کرده! هر چه باشد من شاگرد اول که کلاس که سهل است شاگرد پنجم کلاس هم نبودم، نمیدانم. نمیدانم جداً بهتر است موضوع را تمام کنم؟
الان بزرگتر از آن شدهام که کینهای از معلم ادبیات سوم راهنماییام داشته باشم ولی هرگز از او به عنوان معلم خوب یاد نخواهم کرد.
و اما شما پیدا کنید ربط پست قبلی را به انتخابات که توی عنوان یادداشت وارد شده!
من نمیدانم ما چرا انقدر احمقیم که قرار است توی تلویزیونمان کسی قرار است بیاید سیاستّای اقتصادی دولت نهم یا قبلترها را نقد کند، توی مملکتی که انتقاد در مورد مزخرفترین موضوع دنیا (فوتبال!) این همه دردسر داشته باشه و ممنوع و محدودش کنن خدا به حال اقتصادش برسه!
برنامههای اقتصادی تلویزیون سوهان روح آدم هستند. نگاهشان نکنید اگر اقتصاد بلد نیستید گمراه میشوید و اگر چیزی میفهمید روانی! (برداشته برای بررسی اینکه چرا ملت ما کالای خارجی خیلی مصرف میکنند و چرا مصرفگرا هستند یه روانپزشک آورده باهاش مصاحبه میکنه) مردک به جای دیوونه جلوه دادن مردم برو ببین ایراد کار کجاست!!!!
امروز خیلی قاطیام شاید به خاطر خراب کردن امتحان کلان باشه. (البته من اون سوالایی که کامل ننوشتم هیچ وقت حاضر نیستم به روشی درس بخونم که اونا رو بنویسم!!) هر چند بعدش امتحان بینالملل بد نبود.
این شاید آخرین پیام از طرف تعدادی دانشجو باشد. ما این جا در کلاس در سرمای شدیدی به دام افتادهایم. ارسال تعداد کافی پتو و دیگر ادوات ضروری زندگی شاید بتواند زندگی ما را نجات دهد!
چند وقتی است چیزی ننوشتهام. سرم خیلی شلوغ است. اول ترم که کلاسهای فشردهی خرد پیشرفتهی پروفسور صبوریان، بعدش هم الان کلاسهای فشردهی پروفسور آندولفاتو (تئوری پول) سرمان را گرم کرده.
خلاصه اینکه این ترم سوم خیلی ترم شلوغی است برایم با ۹ واحد درس و دو تا حل تمرین و وقت بلاگیدن ندارم.
خبر جدید اینکه من هم به جماعت عینکیهای جهان پیوستم!
خوش باشید و به قول مزدک شاد زید!
اگر گذارتان به این وبلاگ افتاده نظرتان را راجع به دزدی نرمافزار بدهید چون من واقعا حیران ماندهام. یعنی اینکه من تصمیم گرفتهام از این به بعد نرمافزار ندزدم انقدر عجیب است؟
راستش هر کدام از دوستانم که ماجرا را میفهمد مرا مورد لطف واژهی ...خل قرار میدهد. همهشان میگویند وقتی میتوانی مفت با نرمافزاری که قفلش را شکستهاند کار بکنی چه کاری است که دنبال نرمافزارهای مفت و یا آزاد بگردی! این مگر همان دزدی نیست؟ مگر همین آدمها موقع حرف کلی راجع به اخلاقیات آدم را نصیحت نمیکنند؟
کاری به آنهایی که میگویند از دنیا باید به بهترین شکل ممکن استفاده کرد حتی اگر آن بهترین شکل ممکن دزدی باشد ندارم، مرامشان این است و ایرادی به اجرا وارد نیست. من از دوستانی گله دارم که ادعای دینشان میشود.
ای دوستی که اگر رفتی خارج نمیخواهی گوشت خوک بخوری! ای آن کسی که معتقدی فلانکسک به خاطر نماز نخواندن قرار است برود جهنم! بابا دزدی که شاخ و دم ندارد. یا مشکلی با دزدی نداری که هیچ. اصلا تاییدت هم میکنم! یا اگر با دزدی مشکل داری نباید علناْ کسی را که نمیخواهد دزدی کند مسخره کنی.
این هم نمایندهی مجلس ما!
خیلی وقتها با موزیکهای شاد راک و اینها و ضربآهنگهایی که دارد به هیجان میآییم و به اصطلاح حال میکنیم!
ولی هیجانی که موسیقی کلاسیک به ادم میدهد غیر قابل وصف است! من قطعهی The Barber of Seville از Rossini را میپرستم!
پ.ن. البته موسیقی کلاسیکی که هیجانانگیز نباشد زیاد حال نمیکنم! همین است که من از موتزارت بیشتر لذت میبرم تا بتهوون، راستش را بخواهید اصلاً پایهی بتهوون گوش کردن نیستم!
این روزها تنها هستم! بعضی موقعها میشود موبایلم توی اتاق است و من یک روز کامل نرفتهام این اتاق. بعد که میروم برش میدارم میبینم دریغ از حتی یک پیامکی! اونجاست که به خودم میگم: «هیشکی منو دوس نداره!»
این را داشته باشید!
فکر کن یک روز میروم دانشگاه، عجلهای که از خانه میآیم بیرون، موبایلم را یادم میرود بر دارم! ظهر که برمیگردم 600 تا میسدکال و مسیج و غیره دارم (حالا این غیرهاش چیه خودم هم نمیدانم!)
بعضی وقتها میخواهم بعضی چیزها را که اینجا مینویسم یک مقداری سانسورش کنم! نه اینکه همکلاسیها هم آدرسش را میدانند!
ولی نگاه که میکنم درست است شاید بعضی وقتها خیلی به سبک صدا و سیما حرف نزدهام ولی خوب چیز بدی هم نگفتهام!
وقتی این وبگذر را میبینم خیالم راحت میشود! کسی اینجا را نمیخواند (درست! شما میخوانید!!) که نگران باشم!
و اما چند چیز در مورد وبلاگ:
تلفن را برمیدارم، میگوید مجید میشود دختر باکرهای را با رضایت پدرش صیغه (عقد موقت) کرد؟
من از کی ملا بودم خبر نداشتم؟
پ.ن: آره خوب میشود! چرا نشود؟
فکر کنید توی یک جمعی گیر افتادهام که همهشان زن هستند و شاید یک یا دو دختر! اجباری است و راه فراری هم ندارم!
فکر کنید یکی از زنان این جمع پریودش عقب افتاده و شک به حاملگی دارد.
فکر کنید این حرف را خیلی تابلو جلوی من نمیزنند.
فکر کنید هی صحبت این است که چند مدت ازش (از چی؟) گذشته و این که این خانم همین نیم ساعت پیش دلش نمیدانم فلان میوه میخواست!
فکر کنید قرار نیست من از این صحبتها چیزی سر در بیاورم.
فکر کنید بحث این میشود که به قول کتاب علوم دبستان چرا آزمایش نمیکنید.
فکر کنید اینها تصمیم میگیرند من یا یکی از دخترها یا من و او با هم برویم از داروخانه بیبیچک بخریم.
فکر کنید زنها دو دسته شدهاند و یک دستهشان هی انشالا ماشالا میکنند و گروهی دیگر به رهبری پیرترین زن جمع میگوید بچه میخواهی چه کار!
فکر کنید چه جوری میشود که صحبت این میشود که جلوی این پسر این صحبتها را نکنیم رویش باز میشود!
فکر کنید پیرترین زن جمع میگوید بیخیال! جوانها الان همهچیز را میدانند.
فکر کنید همین زنی که شک به حاملگیاش هست میگوید پس چرا شوهر من تازه که ازدواج کردیم آمده بود به من گیر میداد که چرا امروز نماز نخواندی؟!
فکر کنید بعضیها همچنان فکر میکنند من نمیدانم ماجرا چیست!
دیگر فکر نکنید بس است!!!!
سال پیش لپتاپ یکی از دوستان را داخل دانشگاه دزدیدند. چند وقت پیش دزدی را گرفتهاند که احتمالا لپتاپ این دوستمان هم از کارهای او بوده. این شخص توی دانشگاهها گوشی موبایل و لپتاپ و دوربین (از دانشجوهای هنر) میدزدیده و تخصص اصلیاش هم دانشگاه تهران بوده.
مقدمه را گفتم که وارد اصل بحث شوم.
۱. آدمها از روی نیاز دزدی میکنند. نیاز را میتوان از نیاز به زنده ماندن تا نیاز به گذراندن تعطیلات در هاوایی تعریف کرد!
۲. از نظر خیلی از ماها نیاز دزدی را توجیه نمیکند. یعنی در هر صورت دزدی کاری است غیراخلاقی و نادرست.
۳. خیلی که وضعیت دزد را برایمان بد توصیف کنند آخرش راضی میشویم تخفیفی بدهیم و دزدی را در صورتی که قضیهی مرگ و زندگی باشد مجاز بدانیم.
۴. خطرات احتمالی پیشروی دزد خیلی در مورد اخلاقی بودن یا نبودن عملش تاثیری ندارد. مگر اینکه شجاعت دزد را برای دزدیهای سنگین تحسین کنیم!
۵. همهی ما دزدیم! هر روز از نرمافزارهای دزدی استفاده میکنیم. نیاز بهشان داریم ولی نیازمان به هیچ وجه در حد مرگ و زندگی نیست. راستش را بخواهید چون این دزدی ما خطرات احتمالی تقریبا برابر صفر هم دارد، ما ترسوترین و پستترین دزدهای دنیا هستیم.
لطفاْ این توجیه مسخره را به کار نبرید که چون ما را تحریم کردهاند مجبوریم دزدی نرمافزار کنیم وگرنه اگر مایکروسافت حاضر به فروش نرمافزارهایش در کشور ما بود که ما میخریدم. این توجیه همانقدر مسخره است که پیشنهاد خرید ماشین همسایهتان را به او بدهید و چون او قبول نکرده (به هر دلیلی مثلا اینکه کلا با شما حال نمیکند!) ماشینش را بدزدید!
پ.ن.
میخواهم سیستمم را از نرمافزارهای دزدی خالی کنم. چه نظر و ایدهای دارید؟ چون ویندوز قانونی دارم و از لینوکس هم بدم نمیآید، هر یک از این دو پلتفرم میتواند گزینهای باشد.
پ.ن.2
منظور از همهی ما، همهی ما کسانی که از نرمافزارهای دزدی استفاده میکنیم. این را به خاطر تذکر دوستی اضافه کردم که البته خودشان میدانند هیچگاه جسارت دزد خطاب کردنشان را ندارم.
ببینید: Inside the bachelors fridge!
http://funtasticus.com/20080707/inside-the-bachelors-fridge/
من خدا را کسی نمیبینم که با گل آدم و حوا را ساخت بعد پرتشان کرد وسط بهشت! من خدا را کسی میبینم که آفرینشاش همان نوشتن برنامهی دنیا بوده، الان هم ما اجرا (Run) شدهی دنیا را میبینیم. من و شما هم آبجکتهایی هستیم که این وسط هی ایجاد میشوند و هی ریسایکل میشوند.
همین!
شبکهی خبر تلویزیون یک برنامهای پخش میکند که اسمش را ندیدم ولی کل موضوعش این است که فیلمهای هالیوودی را با این دیدگاه بررسی میکند که برای منافع صهیونیسم ساخته شدهاند. واقعیتش همهمان میدانیم که این یهودیهای امریکا از این کارها میکنند، بعضی فیلمها را حمایت میکنند و بعضیهایشان را که به مذاقشان خوش نمیآید را هر جوری بتوانند چوب لای چرخش میگذارند. این که صدا و سیمای مملک ما هم یک چنین فیلمهایی را نقد کند اصلاً چیز تازهای نیست.
پس چرا من این پست را مینویسم؟ راستش را بخواهید دو قسمت این برنامه را از نصفه دیدهام. فکر میکنید فیلمهایی که بررسی کردهاند چهها بودهاند؟
تعجب کردید؟ به قول مهرداد اینها توهمشان شده مثل روزهای آخر داییجان ناپلئون!
شاید بدانید که مملکت اسرائیل از لحاظ علم اقتصاد اوضاعش خیلی خوب است.
احتمالاً تا الان فهمیدهاید که بنده اقتصاد میخوانم.
مطمئناً میدانید الان فصل امتحانات است و ما جوانان غیور در راستای مشت محکم زدن به دهان استکبار جهانی به شدت در حال درس خواندن هستیم.
هفتهی پیش که میخواستم برای خرد بخوانم رفتم کتابخانهی شبانهروزی که تا شاید 2-3 نصف شب درس بخوانم، ساعت یک که شد مسئول کتابخانه آمد که جمع کنید بساطتان را! من تازه یک ساعت نشده بود شروع کرده بودم!
شب قبل از امتحان رفته بودم خوابگاه پیش مرتضی، تمرینها را برای امتحان مرور کنیم. داشتم یک بخش از جزوه را میخواندم که برق رفت، مرتضی هم پایین بود. تنها توی تاریکی مطلق ماندم!
من دست عوامل استکبار جهانی و صهیونیست بینالملل را در تمامی این ماجراها میبینم. صهیونیست بینالملل نمیخواهد ما اقتصاد یاد بگیریم، ولی کور خواندهاند! عمراً بتوانند به اهداف شومشان برسند!
امتحان خرد که خوب بود و این شیطنتها نتوانست اینها را به هدفشان برساند.
الان هم که کتابخانه بودم باز برق رفت، این دفعه میخواهند کلان را یاد نگیریم! ولی باز هم کور خواندهاند مگر ما میگذاریم این صهیونیستها به اهدافشان برسند؟!
بعضیها اظهار نمیکنن ولی باور دارن ارزش آدم به خوشگلی/خوشتیپی/خوشهیکلی آدم هست!
بعضیها میگن فقط پول!
بعضیها میگن ارزش آدم به خوشاخلاقیشه.
مذهبیهاش میگن به تقواست.
بعضیهای دیگه میگن ارزش آدم به تعداد کتابهایی هست که خونده، لژنشینهای ته کلاس اضافه میکنن: «البته غیردرسی»!
من میگم ارزش انسان به لیبرالیست بودنشه!
سربازیاش را رفته. درس میخواند و رشتهآش هم خوب است از این جهت که میتواند خوب کار پیدا کند. کار بکند پدر و مادرش آستینها را احتمالاً بالا میزنند.
میگوید آدمی را میشناسد که هفتهای یک بار میزی از رستوران را با میزهای اطراف رزرو میکند تا زنش را بیاورد برای شام بیرون!
میگوید خیلی دیده افرادی را که میگویند «آرواد ساخلاماق = زنداری» را باید از من یاد بگیری!
میگوید من نمیخواهم زن نگه دارم، چرا باید زندگیات جوری باشد که زنت را مجبور باشی نگه داری (ساخلیهسن). مگر زنت قرار است فرار کند که میخواهی نگهش داری؟
میگوید من ترجیح میدهم تنها باشم به اینکه زنم را موقع رستوران رفتن بدهم میزهای کناری را خالی نگه دارند.
میگوید من نمیخواهم زن بگیرم (آرواد آلام). مگر اتومبیل است که بخواهی بگیری=بخری (آلاسان)؟ میگویم نمیخواهی ازدواج کنی؟ میگوید میخواهم ازدواج کنم ولی نمیخواهم زن بگیرم.
روایت است که: «...دختره یک خواستگاری داشته، تا حد عقدکنان پیش رفتهاند ولی سر خرید به توافق نرسیدهاند و به هم خورد».
یادم میافتد پارسال میخواستم یک گوشی جدید سونیاریکسون بخرم، قیمتها را که چک کردم دیدم با اینکه به بودجهام میخورد ولی نمیصرفد، یک جورهایی من و سونیاریکسون سر قیمت به توافق نرسیدیم و به هم خورد
بعضی دوستانمان اعتقاد دارند تحقیقی را که برای فلان درس انجام دادهاند چون موضوع مهمی است و غیره و غیره نمیتوان در ۲۰ دقیقه ارائه داد.
این فایل کل کشور ایران را در ۲۰ صفحه خلاصه کرده، ببینید و یاد بگیرید! عنوانش هم این است:
Library of Congress – Federal Research Division: Country Profile: Iran, May 2008
ای ارتباط، ای باقلوا، ای آنکه میکوشی ملت در به هم رسیدن و در کنارهم ماندن و احیاناً کارهای دیگری هم کردن موفق باشند، ای آنکه در مد و آرایش و زیبایی هم دستی داری، ای طالعبین بزرگ که به جز تعبیر خواب و روانشناسی در پزشکی و تغذیه و رژیم هم تخصص داری، به خدا، به پیر، به پیغمبر من دوست ندارم به وبلاگ تو لینک بدهم چه با عنوان چقدر جذاب هستید و چه با عنوان صحنهدارترین فیلمهای سال (خیلی چیپ هستی، به جان خودم!)
خلاصه کنم! دست از سر کچل ما بردار تا ندادهام وبلاگت را هک کنند!
ما یک دوستی داریم به اسم فرشاد. این بشر آدم عجیبی است. بعید نیست جایزهی نوبل اقتصاد 2050 را ببرد!!
از الان گفتیم که یک جایی ثبت شود آن موقع ادعایمان بشود که دیدید ما گفتیم!!
جلال آلآحمد* یک جایی میگوید: «... از نظر روانی صدای یک رادیو برای یک مرد عامی بیسواد مثلاً در کشور ما درست شباهت دارد به صدای آواز خود او وقتی که در شب تاریکی از کوچه ناشناسی میگذرد و آواز میخواند تا مبادا بترسد!...» البته زمینهی حرفش یک چیزهای دیگری است که من قبول ندارم و در ضمن برای آن زمان دارد حرف میزند ولی کلاً مثالش را خیلی خوشم آمد.
بحث فقط اخبار نیست، برای کسی که فقط تلویزیون ایران** را ببیند زندگی خلاصه میشود در تجربیات والدینش از زندگی به علاوهی خزعبلات تلویزیون ایران از زندگی.
وب فارسی را دریابید که بعضی وقتها چیزهای خوبی ازش در میآید به شرط آن که بدانی چه میخوانی!
* شوخی می کنید! من و جلال آلاحمد؟؟ کمد را داشتم مرتب میکردم که کتاب ادبیات دانشگاهم آن تهها بود. همینطور بازش کردم و دو سه شعری از این و آن داشتم میخواندم که این نوشتهی جلال به چشمم خورد. همین!
** البته زیاد تلویزیون غیر ایرانی هم ندیدهام که بدانم آنها چه شکلی هستند!
توی پارک
داریم با دوستم صحبت میکنیم که بحث جلوگیری از بارداری اورژانسی مطرح میشود،
میگویم مگر توی تنظیم نخواندهاید، میگوید ما تنظیم نداریم، تا جایی که حافظه
یاری میدهد، میگویم، 2 قرص اچدی و بعد از دوازده ساعت باز هم 2 قرص اچدی، یا 4
و 4 قرص الدی به همان شکل، آن دو نوع قرص دیگر یادم نمیآید، توی همین بحثها هستیم
که خانوادهآی از جلویمان رد میشوند، دوستم کم مانده مرا خفه کند! آن هم فقط به
خاطر استفاده از لفظ شنیع الدی!!! هر چند من شک دارم آنها هم اطلاعات خیلی دقیقی
داشته باشند!
(ای ملت غیور خواهش میکنم روی این تعداد قرصی که گفتم حساب باز نکنید! بعداً هیچ گونه مسئولیتی را به عهده نخواهم گرفت!)
نمیدونم این شعر «محکمهی الهی» جناب خلیل جوادی رو شنیدید یا نه! من که خیلی حال کردم. پدر گرامی بنده هم خیلی حال کرد. (بگذریم از این که اولش گفت این که شعر نیست!)
متن شعر: http://jeem.blogfa.com/post-133.aspx
خود شعر با صدای خود شاعر: http://saeid.zebardast.googlepages.com/dar_mahkameh_elahi.wma
سه پست آخر حامد قدوسی را راجع به ملیگرایی حتماْ بخوانید.
http://chaay.ghoddusi.com/2008/04/post_882.html
http://chaay.ghoddusi.com/2008/04/post_883.html
http://chaay.ghoddusi.com/2008/04/post_884.html
اگر نظر مرا میخواهید با تکتک حرفهای حامد موافقام!
خیلی کارها هست که ما انجام نمیدهیم. خیلی کارهایی که خلاف قانون یا عرف است. خیلیها هم این کارها را انجام میدهند. از منافع حاصله هم سود میبرند!
مثالش خیلی زیاد است. من تقلب نمیکنم! من با این که 23 سال دارم تاکنون رابطهی جنسی نداشتهام! و ...
چرا ما این کارها را نمیکنیم؟ نمیخواهیم یا نمیتوانیم؟
خیلی وقتها نمیتوان مشخص کرد دلیل اصلی چیست! حتی خود من در مورد تقلب بارها گفتهام تقلب نمیکنم چون کار درستی نیست و ... بارها نیز برای این که مورد تحقیر نابهجای دوستان و همکلاسیها واقع نشوم گفتهام تقلب نمیکنم چون بلد نیستم!
شاید تا مدتها خودم جواب این سوال را نمیدانستم ولی یک بار که حافظهی ماشینحسابم را پر کرده بودم از فرمولها و خیلی راحت میتوانستم به ماشینحساب مراجعه کنم (تقلب از ماشینحساب قابل شناسایی توسط ناظران نیست!) نکردم و از دفعات بعد هم فرمولها را توی حافظهاش ننوشتم برایام مشخص شد که «من تقلب نمیکنم چون نمیخواهم».
وقتی میفهمم دلیل انجام ندادن کاری این است که نمیخواهم، خیلی راحتترم شاید حتی بعدها بفهمم که تقلب نکردنم اشتباه بوده ولی حداقلاش این است که مطمئن هستم دلیل این کار ضعف نبوده بلکه ارادی و براساس طرز فکرم بوده است!
همین!
فکر کنید اگر یکی از چشمانتان را از دست بدهید چه اتفاقی میافتد؟ واکنش شما چه خواهد بود؟ ناراحت میشوید؟ چه قدر؟
چند ماه پیش بود، از پارکینگ که آمدم بیرون احساس کردم دیدم تار شده، نه اینکه وضوح تصاویر از بین برود، بیشتر اینکه تاریکتر دیده میشدند. عینک آفتابیام را زدم بالا، تقریباً فرقی نکرد! چشمهایم را که یکی در میان بستم فهمیدم یک چشمم رسماً هیچ چیز نمیبیند! تاریکی مطلق! البته وقتی به ساختمانی که خورشید پشتش بود نگاه میکرد لبههای ساختمان با خطوط ظریفی تقریباً مشخص بود ولی هر دو سوی این خطوط خاکستری بود.
کمی شرایط مختلف را آزمایش کردم ولی نتیجه فرقی نمیکرد. من یک چشمم را از دست داده بودم! نمیدانم چرا ولی خیلی راحت قبول کردم که یک چشمم را از دست دادهام. ناراحت نشدم ولی بالافاصله این فکر به ذهنم رسید که باید موقع رانندگی بیشتر دقت کنم!
البته بینایی چشمام برگشت ولی تجربهی جالبی برایم بود!
اگر شما جای من بودید چه احساسی داشتید؟