\[P(E) = {n \choose k} p^k (1-p)^{ n-k} \]
سایت سیتو (فروشنده CD و DVD نرمافزارهای آزاد از جمله تعداد بسیار زیادی از توزیعهای گنو/لینوکس و البته هدیههای لینوکسی مثل ماوسپد و ...) یک مسابقه گذاشته با این عنوان: چرا گنو/لینوکس را دوست دارم.
و اما چرا گنو/لینوکس را دوست دارم:
۱. مهاجرت من به گنو/لینوکس زمانی شروع شد که وایرلس لپتاپم خراب شد! مشکل با نصب درایور و حذف و نصب دوباره برنامههای مربوطه حل نشد. چارهای نمانده بود جز نصب دوباره ویندوز. در چند روزی که هنوز فرصت ریکاوری لپتاپ را پیدا نکرده بودم، دانشگاه که میرفتم با دیسک زنده اوبونتو سیستم را بالا میآوردم و به اینترنت وصل میشدم. این شد که هر چند قبلا چندباری از سر کنجکاوی سراغ گنو/لینوکس رفته بودم (ردهت ۹) ولی کار من با گنو/لینوکس از سر نیاز شروع شد (اوبونتو ۸.۰۴)
۲. دائمی شدن مهاجرت: اشتباهی زدم ویندوزم را خراب کردم . این بهترین اتفاقی بود که میتوانست برایم بیافتد.
۳. بعد از مهاجرت به گنو/لینوکس سعی کردم در حیطه تخصصی خودم نرمافزارهای آزاد را یاد بگیرم و با آنها کار کنم. در حال حاضر تمامی محاسبات آمار و اقتصادسنجی خودم را با R انجام میدهم.
۴. و اما کاری که من با گنو/لینوکس به راحتی انجام دادم!
یکی از حوزههای تخصصی من کار روی دادههای خام آمارگیری از هزینه و درآمد خانوار است که مرکز آمار ایران از سالیان دور انجامش میدهد. مرکز آمار یک سری تحلیلها روی این دادههای خام انجام میدهد و نتایج را به شکل گزارشهایی روی سایتش منتشر میکند ولی برای پاسخگویی به خیلی سوالات لازم است تحلیلهای بیشتری روی دادههای خام انجام شود.
خوشبختانه مرکز آمار ایران دادههای خام را (برخلاف بانک مرکزی) به شکل عمومی عرضه میکند و همه پژوهشگران میتوانند با مراجعه به واحد فروش دادههای این مرکز (خیابان فاطمی) آنها را تهیه کنند.
دادههای خام هر سال که مربوط به حدود ۱۰ الی ۲۰ هزار خانوار شهری و تقریبا در همین حدود خانوار روستایی است در تعداد زیادی جدول در یک فایل اکسس حدود ۲۰۰ مگابایتی عرضه میشود.
من میخواستم روی این دادهها توی R کار کنم. بهترین راه این بود که جداول اکسس را export کنم به فرمت CSV و در R از آنها استفاده کنم. مشکل اینجاست که در export کردن جداول اکسس هر بار فقط یک جدول را میتواند اکسپرت کرد! من فایلهای اکسس ۲۸ سال را دارم. هر فایل هم بیش از ۲۰-۳۰ جدول دارد. این یعنی حدود ۵۰۰-۹۰۰ جدول برای export کردن!! و اینجاست که هر گیکی مطمئنا برنامه مینویسد!
برای استخراج جداول از فایل اکسس از ابزار نرمافزار آزاد mdbtools استفاده میکنم. و برنامهای با دستورات bash نوشتهام که برای استخراج جداول و تر و تمیز کردن آنها کافی است بنویسم:
m-extract-HEIS 88.mdb
یا برای همه فایلهایم (که خوب کار روی چند گیگ فایل چند دقیقهای هم طول میکشد!
m-extract-HEIS *.mdb
برنامه m-extract-HEIS را میتوانید از گیست https://gist.github.com/4602610 دریافت کنید.
۵. مشارکت در دنیای نرمافزار آزاد
الف. من یک بار در فروم پارسیلاتک یک پیشنهادی داده بودم که بعدا این پیشنهاد توی فایل راهنمای استایلهای فارسی بیبتک اومد و توش از من تشکر کرده بودند!!! الان اسم من توی هزاران هزار توزیع تک که روی کامپیوترهای کلی آدم توی دنیا نصب شده توی یه فایلی اون گوشه موشهها دیده میشه!!!
ب. برای کارم نیاز به اجرای یک الگوریتم داشتم که یک بنده خدایی در فرانسه برایش یک بسته R نوشته بود. از این بسته استفاده میکردم تا اینکه متوجه شدم در یک شرایط خاص یک باگ داره. اگر من از نرمافزارهای غیر آزاد استفاده میکردم احتمالا نمیتوانستم بفهمم مشکل از چیست و حتی اگر میفهمیدم نمیتوانستم مشکل را حل کنم! ولی R نرمافزار آزاد هست و بسته مزبور با لایسنس GPL ارائه شده، پس من تونستم که متن توابعش رو بخونم، ایراد رو پیدا کنم و حتی پس از حل مشکل، امکانات بسته رو بیشتر کردم و یک بسته جدید نوشتم!!! الان این بسته تو نسخه ۰٫۸ هست و میخوام وقتی به اندازه کافی خوب بود بفرستمش CRAN تا هزاران هزار نفری که از R استفاده میکنند از بسته من هم بتوانند استفاده کنند.
سال دوم یا سوم لیسانس بودیم که برای درس اندیشهی سیاسی امام (جایگزین انقلاب) (با دکتر ملکی که خیلی استاد خوبی است) یک تحقیقی در مورد اشغال سفارت امریکا در سال 1358 و نظر امام در مورد آن نوشته بودم. انصافا در حد خودش تحقیق خوبی بود و رویش کار کرده بودم.
چند روز پیش اسم خودم را که گوگل کردم دیدم این مقاله مرا یک بنده خدایی در وبلاگش گذاشته! البته اسم مرا به عنوان نویسنده هم نوشته ولی برایم جالب است بدانم از کجا به این مقاله دسترسی پیدا کردهاند و این که دوست داشتم همان به شکل پیدیاف برای دانلود میگذاشت (گویا سایت یک مدرسه راهنمایی!! این مقاله ما را به صورت پیدیاف برای دانلود اعضایش گذاشته) نه اینکه متن را کپی و پیست کند که تمام زیرنویسها قاطی پاتی شود!
پ.ن.
اینجا هم دارند همراه با 6000 کتاب الکترونیک دیگر 5000 تومان میفروشنش!
الف. شنیدم که میگویند آدم حرف دلش را توی وبلاگش مینویسد. من حرف دلم را توی وبلاگم نمینویسم. چون دوست ندارم هر دانشآموز پیشدانشگاهی مدرسهی شهیدمدنی که دوست دارد اقتصاد بخواند از حرف دل من خبر داشته باشد.
ب.
۱. کاملا بدیهی است که زندگی زندگی است و ازدواج ازدواج! اگر در پست پایین خواستهام فرایند آشنایی و انتخاب همسر را با بهینهسازی مقایسه کنم فقط مدلسازی بوده و بس.
این انتقاد همیشه بر علم اقتصاد هم وارد است که هیچ کس هنگام انجام کاری نمیآید منحنی مطلوبیت نهایی برای خودش رسم کند و ...
همانطوری که هیچ قطعه سنگی هنگام سقوط خبر از روابط شتاب ندارد و هیچ قورباغهای برای شکار پشهی در حال پرواز معادلات دیفرانسیل حل نمیکند هیچ آدمی هم موقع انتخاب همسر تابع هدف برنمیگزیند و حساب و کتاب نمیکند.
۲. یک دانشمند (یعنی کسی که با دانش سر و کار دارد، لزوما صفت خوبی نیست!) سعی در توضیح فرایندهایی است که در جهان دارد اتفاق میافتد. این توضیح دادن یعنی همان مدل کردن و رساترین زبان برای مدلسازی زبان ریاضی است. دانشمند فیزیک افتادن یک سیب را با معادلات ریاضی مدل میکند و دانشمند اقتصاد انتخاب مصرفکننده را و گاهی هم چیزهای دیگری مثل ازدواج را.
۳. همانطوری که دانشمند فیزیک موقع راه رفتن توجهی به قوانین فیزیک ندارد و عین بقیهی آدمها راه میرود و دانشمند اقتصاد هم موقع خرید چیزی منحنی مطلوبیت رسم نمیکند و مثل بقیهی آدمها خرید میکند، من هم موقع ازدواج معادله ریاضی حل نمیکنم.
۴. توی کامنتیها فقط فاطمه برهانی است که دقیقا منظور مرا از پست قبلی متوجه شده و کامنت خیلی خوبی هم گذاشته. البته خوب دلیل دارد و دلیلش هم این است که خود فاطمه اقتصاد خوانده!
ج. قابل توجه همگی فامیل، دوستان و آشنایان! من انشاا.. به زودی متاهل خواهم شد. بدون رودربایستی هم بگویم که من برای یافتن همسرم مسالهی بهینهسازی حل نکردم، بلکه عاشق ایشان شدم. همین و بس.
پ.ن.
شرمنده اگر اصلاً خوب درنیامد!
خلاصهاش کنم! پدرم درآمد این ایدیاسال وصل شد!
یک زمانی هر چرت و پرتی که دلمان میخواست میامدیم تو این وبلاگ مینوشتیم! بعدها که فیسبوک مد شد! رفتیم چرت و پرتهایمان را آنجا بنویسیم و اینجا را ذخیره کنیم برای نوشتههای شاید جدیتر. از وقتی فیسبوک فیلتر شد نه دل و دماغ اینجا نوشتن دارم نه حال و حوصلهی فیلتر رد کردن! خلاصه اینکه مدتی است چرت و پرت ننوشتهایم!!!!
Once upon a time I was a nice guy,
Then I learned to act like jerks sometimes,
I hoped someday I would become a total jerk.
But now! I don't know, may god help me?
این هم از همان چرت و پرتهایی بود که مدتی بود میخواستم جایی ثبت شود!!!
پریروز داشتم برای چندمین بار فیلم Gangs of New York را میدیدم. تکه زیر را از فایل زیرنویسش درآوردم!
داشتیم برگههای میانترم اقتصاد کلان ۱ رو صحیح میکردیم که اساماسی آمد که:
اگه روی درآمد دهک اول مالیات ببندن از گرسنگی میمیرن! یه کم تو برگه تصحیح کردن رعایت حال ما رو هم بکنید. به سهیل هم بگو مخلصیم!
ساعت یازده و پنج دقیقه بود که سر مطهری میخواستم سوار تاکسی شوم که یکی از همینها را دیدم که آمد و کمی جلوتر ایستاد، راستش تعجب کردم چون اینها معمولاً سر تقاطعها (جایی که ملت برای تاکسی میایستند) نمیایستند، بعدش به نظرم آمد که قیافهاش یک مقداری مشکل دارد، با وجود آن همه آرایش قیافهاش خیلی زنانه نبود، سوار تاکسی که شدم کمی دقیقتر که شدم شک کردم که پسر باشد که لباس زنانه پوشیده است راستش هیکلش اصلاً زنانه نبود! تا اینکه مسافر بعدی سوار شد و با تعجب پرسید پسر است؟ که سریعاً همه به این نتیجه رسیدند که پسر است.
یکی از مهمترین ویژگیهای تیپ روشنفکری در ایران (و شاید جاهای دیگر دنیا) مذموم شمردن پیشداوری است و در نتیجه نوشتن در دفاع از پیشداوری به معنی تاریکفکری! خواهد بود. مشکلی با اینکه روشنفکر محسوب نشوم ندارم پس بپردازیم به بحث پیشداوری.
۱. پیشداوری در اصل تعمیم دادن یک ویژگی شخص به ویژگیهای دیگر اوست. ما با دیدن ریش پرپشت یک شخص فکر میکنیم او مذهبی است. در حالی که ریش یک ویژگی ظاهری و مذهبی بودن یک ویژگی باطنی است. یک آدم مذهبی میتواند ریش نداشته باشد و یک ریشو میتواند لامذهب باشد.
۲. ما پیشداوری میکنیم چون فکر میکنیم رابطهای بین ویژگی ظاهری و ویژگی باطنی وجود دارد.
۳. این تفکر ما در مورد رابطهی دو یا چند ویژگی از تجارب ما در گذشته به دست آمده است. ما چون دیدهایم اکثر مذهبیها ریش دارند و اکثر کسانی که ریش دارند مذهبی هستند فکر میکنیم رابطهی مهمی بین مذهبی بودن و ریش داشتن وجود دارد.
من از پیشداوری دفاع میکنم. فرایند پیشداوری در واقع یک فرایند برآورد آماری ذهنی است. اگر فرض کنیم دیدگاههای مذهبی یک فرد را بتوان در یک محور یک بعدی نشان داد که یک انتهای آن نهایت مذهبی بودن و انتهای دیگر آن نهایت لامذهبی است هر فردی در یک نقطه از این خط قرار دارد. ما در صورتی که نیاز داشته باشیم بدانیم این فرد کجای این خط قرار دارد میتوانیم دو کار انجام دهیم:
الف. مشاهدهی مستقیم: ببینیم این شخص کجای خط قرار دارد، در مثال مذهبی بودن شاید بتوانیم با بحثهای مذهبی در طول زمان این نقطه را بیابیم. در مورد بسیاری از ویژگیها این فرایند غیر ممکن و در مورد بسیاری دیگر سخت، زمانبر و یا هزینهبر است.
ب. محاسبهی امید شرطی: بر اساس تجارب گذشته میدانیم رابطهای قوی بین دو ویژگی وجود دارد. میدانیم داشتن یک ویژگی لزوماً به معنی داشتن ویژگی دیگر نیست ولی بهترین نتیجهای که میتوانیم در مورد ویژگیای که دسترسی به آن آسان نیست قضاوت بر اساس ویژگیهای بارز شخص است. هر چه از ویژگیهای در دسترس بیشتری استفاده کنیم خطای بررسی ما کمتر خواهد بود ولی این بدین معنی نیست که خطا نخواهیم داشت. ایرادی که به پیشداوری وارد است هم معمولا بر پایهی همین خطاست.
بیشتر مواقع دسترسی به حالت الف اگر غیر ممکن نباشد انقدر هزینهاش بالاست که نمیارزد! در نتیجه همان پیشداوری راه بهینه است!!
* یک مثال خاص در این مورد میتواند پیشنهادی در مورد ازدواج باشد: به هیچ وجه با دختر یک معتاد ازدواج نکنید! دختر یک معتاد ممکن است خودش آدم خوب، درست و به درد بخوری (از لحاظ ازدواج) باشد ولی احتمالش کم است! البته میدانم که این مساله باعث میشود زندگی برای دختر آن معتاد سخت باشد ولی چه میشود کرد، دنیا به هیچ وجه عادلانه نیست. اگر عادلانه بود من و شما به اینترنت دسترسی نداشتیم! و شما نمیتوانستید این نوشتهی مرا بخوانید!
۱۰ سال پیش دوشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۷۷ ساعت ۳ بعد از ظهر کلاس فوقالعادهی ادبیات داشتیم. توی آن مدرسهی آخر طالقانی کنار اتوبان سال سوم راهنمایی میخواندیم و این کلاسهای فوقالعاده از این بابت بود که مبادا آزمون ورودی دورهی دبیرستان سمپاد را که ما بهش آن موقعها امتحان مقطع میگفتیم بیافتیم.
من آن موقعها هم همچین درسخوان نبودم. آن موقعها هم هیچوقت شاگرد اول کلاس نبودم و ...
سر کلاس معلم ادبیاتمان که خیلیها کشتهمردهاش بودند، معلمی که کلی ادعا داشت، معلمی که در کنار معلم زبانمان به عنوان معلمان محبوب محسوب میشدند، جملهای روی تختهی سبز کلاسمان نوشت. جملهای که بعد از ۱۰ سال از حافظهی من بدحافظه پاک نشده است:
بهتر است موضوع را تمام کنیم.
باید ترکیبش میکردیم. نکتهی سوال هم اینجا بود که کل عبارت «موضوع را تمام کنیم» مسندالیه جملهی اول بود. همین و بس.
دو کلاس سوم الف و سوم ب باهم یکجا جمع شده بودیم. بچهها طبق معمول سریعا به صف ایستادند. آقای مجید (معلممان که فامیلیاش را نمیگویم) خودکار قرمز را دستش گرفته بود و تند تند دفترهای بچهها را خط میزد که یعنی اشتباه است.
تا این که نوبت رسید به پیام. پیام شاگرد اول کلاسمان بود. دانشآموزش باهوش و درضمن فعالی بود. بعدترها رتبهی خوبی در کنکور آورد و برق شریف قبول شد. بعدترها اپلای کرد و از ایران رفت.
نوبت پیام که رسید، آقای مجید که جواب درست را دید، یک چنان نعرهی شادیای کشید که کل کلاس یک لحظه ساکت شد. (فکر کنید وقتی این همه آدم صف میایستند چه سر و صدایی در کلاس برقرار است). آقای مجید عادت داشت به جای مثبتی که آن روزها رسم مدرسهمان بود بیست بدهد. این بیست سر کلاسهای رسمی مدرسه تعارفاتی حساب میشد تا بیست حسابی. شاید اگر کسی چهار پنج تا از این بیستها داشت میتوانست نیمنمرهای را آخر ترم (بله آخر ترم) اضافی بگیرد. ولی بیست سر کلاسهای فوقالعاده به هیچ دردی نمیخورد، شاید همان لذت شنیدن فریاد بیست آقای مجید.
بعد از اینکه نمرهی بیست پیام توی دفترش ثبت شد، آقای مجید دوباره شروع کرد به خط کشیدن دفترها، تا اینکه باز صدای بیست آقای مجید کل فضای کلاس را گرفت. اینباز نوبت رضا بود. رضا شاگرد زرنگ کلاس ب بود. نمیدانم شاگرد اول بود یا نه. رضا آدمی استثنایی بود. استعداد عجیبی داشت. خفن زبان انگلیسی بود. ریاضیاش فوقالعاده بود و سعی نمیکرد جواب یک مسالهی خاص را یاد بگیرد بلکه میخواست بفهمد کسانی که مسالهای را حل میکنند چگونه میاندیشند که موفق به حل مساله میشوند (این را بعدها موقعی که از من سوال برنامهنویسی کرده بود فهمیدم). رضا بعدترها کنکور خیلی عالیای نداد (به نسبت خودش) دانشکدهی فنی تهران قبول شد و بعدترها بعد از یک یا دو ترم مرخصی، انتقالیاش را گرفت به تبریز. بعدها شنیدیم ازدواج کرده است.
در هر صورت رضا آن موقعها درسخوان بود. گویا هنوز از دنیا نبریده بود (بعدها معلم هندسهمان بهش گفت تو از دنیا بریدهای ولی به جای عالیتری هم وصل نکردهای!!!). هر چه بود معلمها میشناختنش.
رضا هم بیستش را بعد از فریاد شفاهی! به صورت کتبی توی دفترش دریافت کرد و رفت سر جای خودش نشست.
باز روند خط کشیدن آقای مجید روی دفترهای بچهها شروع شد. تا نوبت به من رسید. آقای مجید جواب مرا توی دفترم دید، رویش خط نکشید، با لحن آرامی گفت:«بو دا بیست اولار» : «این هم بیست میشود». رفتم و سر جایم نشستم.
چیزی نگفتم. حدس زدم احتمالا نکتهی اصلی سوال را درست نوشتهام ولی مثل همیشه سر جزئیات دیگر اشتباه کردهام.
نشستم و منتظر ماندم. وقتی آقای مجید بقیهی دفترها را هم خط زد و همگی سر جایشان نشستند، خودش جواب سوال را روی تخته نوشت. من اشتباه کرده بودم، نه در حل سوال، در حدس زدنم در مورد اشتباه! جوابی که آقای مجید روی تخته نوشت حتی یک ویرگول با جواب من فرق نداشت. حتی ترتیب نوشتن، ترتیب خط کشیدنها و ....
چیزی نگفتم، از بچگی یادمان داده بودند اعتراضی به بزرگتر از خودمان نکنیم. آن هم آقای مجید مگر میشد این شخص عزیز اشتباه کند. حتی اگر اشتباه هم میکرد نباید چیزی میگفتیم. نشستم و تا آخر جلسه هیچ نگفتم. حتی از آن بچه سوسولهایی نبودم که برگردم خانه گریه کنم!
چیزی نگفتم و همچنان این جمله جلوی چشمانم هست: بهتر است موضوع را تمام کنیم.
بعدها با خودم فکر میکردم شاید آقای مجید فکر کرده من تقلب کردهام، شاید هم همین طور فکر کرده! هر چه باشد من شاگرد اول که کلاس که سهل است شاگرد پنجم کلاس هم نبودم، نمیدانم. نمیدانم جداً بهتر است موضوع را تمام کنم؟
الان بزرگتر از آن شدهام که کینهای از معلم ادبیات سوم راهنماییام داشته باشم ولی هرگز از او به عنوان معلم خوب یاد نخواهم کرد.
و اما شما پیدا کنید ربط پست قبلی را به انتخابات که توی عنوان یادداشت وارد شده!
من نمیدانم ما چرا انقدر احمقیم که قرار است توی تلویزیونمان کسی قرار است بیاید سیاستّای اقتصادی دولت نهم یا قبلترها را نقد کند، توی مملکتی که انتقاد در مورد مزخرفترین موضوع دنیا (فوتبال!) این همه دردسر داشته باشه و ممنوع و محدودش کنن خدا به حال اقتصادش برسه!
برنامههای اقتصادی تلویزیون سوهان روح آدم هستند. نگاهشان نکنید اگر اقتصاد بلد نیستید گمراه میشوید و اگر چیزی میفهمید روانی! (برداشته برای بررسی اینکه چرا ملت ما کالای خارجی خیلی مصرف میکنند و چرا مصرفگرا هستند یه روانپزشک آورده باهاش مصاحبه میکنه) مردک به جای دیوونه جلوه دادن مردم برو ببین ایراد کار کجاست!!!!
امروز خیلی قاطیام شاید به خاطر خراب کردن امتحان کلان باشه. (البته من اون سوالایی که کامل ننوشتم هیچ وقت حاضر نیستم به روشی درس بخونم که اونا رو بنویسم!!) هر چند بعدش امتحان بینالملل بد نبود.
این شاید آخرین پیام از طرف تعدادی دانشجو باشد. ما این جا در کلاس در سرمای شدیدی به دام افتادهایم. ارسال تعداد کافی پتو و دیگر ادوات ضروری زندگی شاید بتواند زندگی ما را نجات دهد!
چند وقتی است چیزی ننوشتهام. سرم خیلی شلوغ است. اول ترم که کلاسهای فشردهی خرد پیشرفتهی پروفسور صبوریان، بعدش هم الان کلاسهای فشردهی پروفسور آندولفاتو (تئوری پول) سرمان را گرم کرده.
خلاصه اینکه این ترم سوم خیلی ترم شلوغی است برایم با ۹ واحد درس و دو تا حل تمرین و وقت بلاگیدن ندارم.
خبر جدید اینکه من هم به جماعت عینکیهای جهان پیوستم!
خوش باشید و به قول مزدک شاد زید!
بعضی از دوستان فکر کردهاند این که نوشتهام دزدی نکنیم و اینها یعنی اینکه من الان همهی کپیرایت دنیا را دارم رعایت میکنم!
خوب واقعیت چیز دیگری است! همهی این کتابهایی که ما میخوانیم! همهی فیلمهایی که میبینیم، اکثر موسیقی که گوش میدهم و ....
نرمافزار هنوز هست چیزی که موقع نصب سریال دزدی برایش وارد میکنم (STATA) ....
ولی سعیام این است که اینها کمتر شوند.
فکر نمیکنم این سعی کردن بد باشد!!
اگر گذارتان به این وبلاگ افتاده نظرتان را راجع به دزدی نرمافزار بدهید چون من واقعا حیران ماندهام. یعنی اینکه من تصمیم گرفتهام از این به بعد نرمافزار ندزدم انقدر عجیب است؟
راستش هر کدام از دوستانم که ماجرا را میفهمد مرا مورد لطف واژهی ...خل قرار میدهد. همهشان میگویند وقتی میتوانی مفت با نرمافزاری که قفلش را شکستهاند کار بکنی چه کاری است که دنبال نرمافزارهای مفت و یا آزاد بگردی! این مگر همان دزدی نیست؟ مگر همین آدمها موقع حرف کلی راجع به اخلاقیات آدم را نصیحت نمیکنند؟
کاری به آنهایی که میگویند از دنیا باید به بهترین شکل ممکن استفاده کرد حتی اگر آن بهترین شکل ممکن دزدی باشد ندارم، مرامشان این است و ایرادی به اجرا وارد نیست. من از دوستانی گله دارم که ادعای دینشان میشود.
ای دوستی که اگر رفتی خارج نمیخواهی گوشت خوک بخوری! ای آن کسی که معتقدی فلانکسک به خاطر نماز نخواندن قرار است برود جهنم! بابا دزدی که شاخ و دم ندارد. یا مشکلی با دزدی نداری که هیچ. اصلا تاییدت هم میکنم! یا اگر با دزدی مشکل داری نباید علناْ کسی را که نمیخواهد دزدی کند مسخره کنی.
دیکشنریهایی که برای StarDict دانلود میکردید به فرمت GZIP فشرده شده بودند که ویندوز خود قادر به باز کردن آنها نیست و نیاز به یک نرمافزار دیگر دارید. میدانم WINRAR را میشناسید ولی برای استفاده از آن مجبور به دزدی هستیم.
برنامهی 7-ZIP برنامهای است که قادر به خواندن اکثر فرمتهای فشردهسازی از جمله RAR است هر چند نمیتواند خود به این فرمت فشردهسازی کند. توصیهی من فشردهسازی به فرمت معمول ZIP است که تمام نرمافزارهای فشردهسازی آن را میشناسند.
/a>
دیکشنری بابیلون که معرف حضور هست! خوبیاش چیست؟ اینکه میشود دیکشنریهای مختلفی برایش نصب کرد! دردسر دزدیاش را که همه واردید؟ نگذارید به اینترنت وصل شود که میفهمد دزدیم و وای به حالمان میشود!
دیکشنری StarDict یک نرمافزار با لیسانس GPL است که خلاصهاش برای ما این میشود که استفادهاش برای ما رایگان است. این نرمافزار روی ویندوز و لینوکس قابل نصب است و فایل نصبش را از این آدرس میتوانید بگیرید: http://stardict.sourceforge.net/download.php
دیکشنری پیشفرض نصب شده WordNet است که واژهها را به شکل جالبی به هم مرتبط میکند (همان طور که در شکل مشخص است).
دیکشنریهای بسیار دیگری نیز میتوانید برای این نرمافزار از آدرس http://stardict.sourceforge.net/Dictionaries.php بیابید. من حتی گویا یک جایی خواندم فایلهای دیکشنری بابیلون را هم میتوان به طریقی در این دیکشنری استفاده کرد. هر چند به نظرم با وجود این همه دیکشنری نیازی به این کار نباشد. دیکشنریهایی را که از سایت مذکور دانلود میکنید باید از حالت فشرده درآورده و سه فایل درونشان را تحت یک فولدر در داخل فولدر dic در جایی که نرمافزار نصب میشود کپی کنید. (یک چیزی مثل "C:\Program Files\StarDict\dic")
البته دیکشنری WordNet که خود به شکل پیشفرض نصب میشود خیلی کامل است.
دیکشنریهای معروفی چون Oxford Advanced Learner's Dictionary، Longman Dictionary of Contemporary English و Merriam Webster 10th Dictionary نیز در بین دیکشنریهای قابل نصب مشاهده میشوند که در صورت شکایت صاحبان حق کپی این کتب، دیگر قادر به دانلودشان نخواهیم بود.
* در شکل بالا واژهی bill جستجو شده است که گرههای متفاوتی برای معانی مختلف نشان داده میشود رنگ گرهها نقش ساختاری (فعل، اسم، صفت) را مشخص میسازند. من ماوس را روی گره مشترک با واژهی note نگه داشتهام که همانطور که میدانید معنی مشترک این لغات که هر کدام معانی بسیاری دارند اسکناس بانکی است.
این هم نمایندهی مجلس ما!
خیلی وقتها با موزیکهای شاد راک و اینها و ضربآهنگهایی که دارد به هیجان میآییم و به اصطلاح حال میکنیم!
ولی هیجانی که موسیقی کلاسیک به ادم میدهد غیر قابل وصف است! من قطعهی The Barber of Seville از Rossini را میپرستم!
پ.ن. البته موسیقی کلاسیکی که هیجانانگیز نباشد زیاد حال نمیکنم! همین است که من از موتزارت بیشتر لذت میبرم تا بتهوون، راستش را بخواهید اصلاً پایهی بتهوون گوش کردن نیستم!
دیروز توی دانشگاه داشتیم با یکی از همکلاسیها صحبت میکردیم که دختری آمد سمت من و دو بطری نوشابه و آبمیوه آورد که میشود اینها را برای ما باز کنی! البته خوب واقعا سخت بود بازکردنشان و من یکی را باز کردم و آن یکی را این همکلاسیم باز کرد. برای من که ماجرا خندهدار نبود ولی برای برخی گویا دیدن همچین چیزهایی خندهدار است، این که دخترها از پس باز کردن خیلی چیزها برنمیآیند.
این وسط باید به چه کسی خندید؟ به دختری که توانایی جسمیاش کمتر از توی پسر هست؟ اصلاً چه کسی گفته معیار قدرت تو هستی؟ اگر دخترها سختشان است بالای 10 کیلو بردارند تو مطمئنا 100 کیلو زیادیات است. این وسط چه کسی تعیین میکند نتوانستن برای 10 کیلو خندهدار است و برای 100 کیلو نه!
این وسط فقط باید به آن مهندس در پیتی خندید که موقع طراحی، زور خودش را در نظر گرفته نه زور بقیه را.
کار خودروسازی خندهدار است که چرخهایش را نمیتوان با قدرت متوسط زنانه باز کرد و بست. اینجای موضوع خندهدار است که مهندسان فکر میکردهاند تمام رانندگان خودرو مرد خواهند بود.
یک بنده خدایی برای پست همهی ما دزدیم یک کامنتی گذاشته بود به متن زیر که من اشتباهی موقع پاک کردن تبلیغاتی که همانجا گذاشته بودنند پاکش کردم.
سلام
1- این دزدی نیست بلکه مالخری از قفل شکنهای چینی و ... است!
2- فکر می کنم عکس این حالت هم صحیح است و به گونه مشابهی محصولات طبیعی این مملکت را به گونه ای ارزان می خرند و می برند.
جواب من:
۱. فکر نمیکنم مالخرها آدمهای شریفی باشند!
۲. محصولات طبیعی این مملکت قیمتش در یک بازار اتفاقا نارقابتی (اوپک که معرف حضور هست) و به نفع فروشندههایش تعیین میشود. اگر نمیخواهیم میتوانیم نفروشیم! فروش نفت و دیگر محصولات کشور ما به رضایت ما فروخته میشود و هیچ وقت از ما نیامدهاند بدزدنشان!
این مفاهیم هنوز توی ذهن ما جا نیافتاده که فرق دزدی با غیر دزدی چیست؟؟؟
پ.ن: فکر میکنم بهانهی مالخری تقریبا معادل همان چیزی است که من راجع به سنتوری گفته بودم! خوب اعتراف میکنم من سنتوری را از سازندهاش با همکاری کسی که فیلم را درآورده و کسی که کپیاش کرده و کسی که سرچهارراه به من فروخته دزدیدهایم، یا آنها دزدیدهاند و من مالخری کردهام
این روزها تنها هستم! بعضی موقعها میشود موبایلم توی اتاق است و من یک روز کامل نرفتهام این اتاق. بعد که میروم برش میدارم میبینم دریغ از حتی یک پیامکی! اونجاست که به خودم میگم: «هیشکی منو دوس نداره!»
این را داشته باشید!
فکر کن یک روز میروم دانشگاه، عجلهای که از خانه میآیم بیرون، موبایلم را یادم میرود بر دارم! ظهر که برمیگردم 600 تا میسدکال و مسیج و غیره دارم (حالا این غیرهاش چیه خودم هم نمیدانم!)
بعضی وقتها میخواهم بعضی چیزها را که اینجا مینویسم یک مقداری سانسورش کنم! نه اینکه همکلاسیها هم آدرسش را میدانند!
ولی نگاه که میکنم درست است شاید بعضی وقتها خیلی به سبک صدا و سیما حرف نزدهام ولی خوب چیز بدی هم نگفتهام!
وقتی این وبگذر را میبینم خیالم راحت میشود! کسی اینجا را نمیخواند (درست! شما میخوانید!!) که نگران باشم!
و اما چند چیز در مورد وبلاگ:
تلفن را برمیدارم، میگوید مجید میشود دختر باکرهای را با رضایت پدرش صیغه (عقد موقت) کرد؟
من از کی ملا بودم خبر نداشتم؟
پ.ن: آره خوب میشود! چرا نشود؟
فکر کنید توی یک جمعی گیر افتادهام که همهشان زن هستند و شاید یک یا دو دختر! اجباری است و راه فراری هم ندارم!
فکر کنید یکی از زنان این جمع پریودش عقب افتاده و شک به حاملگی دارد.
فکر کنید این حرف را خیلی تابلو جلوی من نمیزنند.
فکر کنید هی صحبت این است که چند مدت ازش (از چی؟) گذشته و این که این خانم همین نیم ساعت پیش دلش نمیدانم فلان میوه میخواست!
فکر کنید قرار نیست من از این صحبتها چیزی سر در بیاورم.
فکر کنید بحث این میشود که به قول کتاب علوم دبستان چرا آزمایش نمیکنید.
فکر کنید اینها تصمیم میگیرند من یا یکی از دخترها یا من و او با هم برویم از داروخانه بیبیچک بخریم.
فکر کنید زنها دو دسته شدهاند و یک دستهشان هی انشالا ماشالا میکنند و گروهی دیگر به رهبری پیرترین زن جمع میگوید بچه میخواهی چه کار!
فکر کنید چه جوری میشود که صحبت این میشود که جلوی این پسر این صحبتها را نکنیم رویش باز میشود!
فکر کنید پیرترین زن جمع میگوید بیخیال! جوانها الان همهچیز را میدانند.
فکر کنید همین زنی که شک به حاملگیاش هست میگوید پس چرا شوهر من تازه که ازدواج کردیم آمده بود به من گیر میداد که چرا امروز نماز نخواندی؟!
فکر کنید بعضیها همچنان فکر میکنند من نمیدانم ماجرا چیست!
دیگر فکر نکنید بس است!!!!
سال پیش لپتاپ یکی از دوستان را داخل دانشگاه دزدیدند. چند وقت پیش دزدی را گرفتهاند که احتمالا لپتاپ این دوستمان هم از کارهای او بوده. این شخص توی دانشگاهها گوشی موبایل و لپتاپ و دوربین (از دانشجوهای هنر) میدزدیده و تخصص اصلیاش هم دانشگاه تهران بوده.
مقدمه را گفتم که وارد اصل بحث شوم.
۱. آدمها از روی نیاز دزدی میکنند. نیاز را میتوان از نیاز به زنده ماندن تا نیاز به گذراندن تعطیلات در هاوایی تعریف کرد!
۲. از نظر خیلی از ماها نیاز دزدی را توجیه نمیکند. یعنی در هر صورت دزدی کاری است غیراخلاقی و نادرست.
۳. خیلی که وضعیت دزد را برایمان بد توصیف کنند آخرش راضی میشویم تخفیفی بدهیم و دزدی را در صورتی که قضیهی مرگ و زندگی باشد مجاز بدانیم.
۴. خطرات احتمالی پیشروی دزد خیلی در مورد اخلاقی بودن یا نبودن عملش تاثیری ندارد. مگر اینکه شجاعت دزد را برای دزدیهای سنگین تحسین کنیم!
۵. همهی ما دزدیم! هر روز از نرمافزارهای دزدی استفاده میکنیم. نیاز بهشان داریم ولی نیازمان به هیچ وجه در حد مرگ و زندگی نیست. راستش را بخواهید چون این دزدی ما خطرات احتمالی تقریبا برابر صفر هم دارد، ما ترسوترین و پستترین دزدهای دنیا هستیم.
لطفاْ این توجیه مسخره را به کار نبرید که چون ما را تحریم کردهاند مجبوریم دزدی نرمافزار کنیم وگرنه اگر مایکروسافت حاضر به فروش نرمافزارهایش در کشور ما بود که ما میخریدم. این توجیه همانقدر مسخره است که پیشنهاد خرید ماشین همسایهتان را به او بدهید و چون او قبول نکرده (به هر دلیلی مثلا اینکه کلا با شما حال نمیکند!) ماشینش را بدزدید!
پ.ن.
میخواهم سیستمم را از نرمافزارهای دزدی خالی کنم. چه نظر و ایدهای دارید؟ چون ویندوز قانونی دارم و از لینوکس هم بدم نمیآید، هر یک از این دو پلتفرم میتواند گزینهای باشد.
پ.ن.2
منظور از همهی ما، همهی ما کسانی که از نرمافزارهای دزدی استفاده میکنیم. این را به خاطر تذکر دوستی اضافه کردم که البته خودشان میدانند هیچگاه جسارت دزد خطاب کردنشان را ندارم.
ببینید: Inside the bachelors fridge!
http://funtasticus.com/20080707/inside-the-bachelors-fridge/
من خدا را کسی نمیبینم که با گل آدم و حوا را ساخت بعد پرتشان کرد وسط بهشت! من خدا را کسی میبینم که آفرینشاش همان نوشتن برنامهی دنیا بوده، الان هم ما اجرا (Run) شدهی دنیا را میبینیم. من و شما هم آبجکتهایی هستیم که این وسط هی ایجاد میشوند و هی ریسایکل میشوند.
همین!