خانه‌ی سفید

نوشته‌های شخصی مجید در مورد همه چیز

خانه‌ی سفید

نوشته‌های شخصی مجید در مورد همه چیز

تست

\[P(E) = {n \choose k} p^k (1-p)^{ n-k} \]

چرا گنو/لینوکس را دوست دارم

سایت سیتو (فروشنده CD و DVD نرم‌افزارهای آزاد از جمله تعداد بسیار زیادی از توزیع‌های گنو/لینوکس و البته هدیه‌های لینوکسی مثل ماوس‌پد و ...) یک مسابقه گذاشته با این عنوان: چرا گنو/لینوکس را دوست دارم.


و اما چرا گنو/لینوکس را دوست دارم:


۱. مهاجرت من به گنو/لینوکس زمانی شروع شد که وایرلس لپ‌تاپم خراب شد! مشکل با نصب درایور و حذف و نصب دوباره برنامه‌های مربوطه حل نشد. چاره‌ای نمانده بود جز نصب دوباره ویندوز. در چند روزی که هنوز فرصت ریکاوری لپ‌تاپ را پیدا نکرده بودم، دانشگاه که می‌رفتم با دیسک زنده اوبونتو سیستم را بالا می‌آوردم و به اینترنت وصل می‌شدم. این شد که هر چند قبلا چندباری از سر کنجکاوی سراغ گنو/لینوکس رفته بودم (ردهت ۹) ولی کار من با گنو/لینوکس از سر نیاز شروع شد (اوبونتو ۸.۰۴)


۲. دائمی شدن مهاجرت: اشتباهی زدم ویندوزم را خراب کردم . این بهترین اتفاقی بود که می‌توانست برایم بیافتد.


۳. بعد از مهاجرت به گنو/لینوکس سعی کردم در حیطه تخصصی خودم نرم‌افزارهای آزاد را یاد بگیرم و با آن‌ها کار کنم. در حال حاضر تمامی محاسبات آمار و اقتصادسنجی خودم را با R انجام می‌دهم.


۴. و اما کاری که من با گنو/لینوکس به راحتی انجام دادم!


یکی از حوزه‌های تخصصی من کار روی داده‌های خام آمارگیری از هزینه و درآمد خانوار است که مرکز آمار ایران از سالیان دور انجامش می‌دهد. مرکز آمار یک سری تحلیل‌ها روی این داده‌های خام انجام می‌دهد و نتایج را به شکل گزارش‌هایی روی سایتش منتشر می‌کند ولی برای پاسخ‌گویی به خیلی سوالات لازم است تحلیل‌های بیشتری روی داده‌های خام انجام شود. 

خوشبختانه مرکز آمار ایران داده‌های خام را (برخلاف بانک مرکزی) به شکل عمومی عرضه می‌کند و همه پژوهشگران می‌توانند با مراجعه به واحد فروش داده‌های این مرکز (خیابان فاطمی) آن‌ها را تهیه کنند.

داده‌های خام هر سال که مربوط به حدود ۱۰ الی ۲۰ هزار خانوار شهری و تقریبا در همین حدود خانوار روستایی است در تعداد زیادی جدول در یک فایل اکسس حدود ۲۰۰ مگابایتی عرضه می‌شود.

من می‌خواستم روی این داده‌ها توی R کار کنم. بهترین راه این بود که جداول اکسس را export کنم به فرمت CSV و در R از آنها استفاده کنم. مشکل اینجاست که در export کردن جداول اکسس هر بار فقط یک جدول را می‌تواند اکسپرت کرد! من فایل‌های اکسس ۲۸ سال را دارم. هر فایل هم بیش از ۲۰-۳۰ جدول دارد. این یعنی حدود ۵۰۰-۹۰۰ جدول برای export کردن!! و اینجاست که هر گیکی مطمئنا برنامه می‌نویسد!


برای استخراج جداول از فایل اکسس از ابزار نرم‌افزار آزاد mdbtools استفاده می‌کنم. و برنامه‌ای با دستورات bash نوشته‌ام که برای استخراج جداول و تر و تمیز کردن آن‌ها کافی است بنویسم:

m-extract-HEIS 88.mdb

یا برای همه فایل‌هایم (که خوب کار روی چند گیگ فایل چند دقیقه‌ای هم طول می‌کشد!

m-extract-HEIS *.mdb


برنامه m-extract-HEIS را می‌توانید از گیست https://gist.github.com/4602610 دریافت کنید.


۵. مشارکت در دنیای نرم‌افزار آزاد

الف. من یک بار در فروم پارسی‌لاتک یک پیشنهادی داده بودم که بعدا این پیشنهاد توی فایل راهنمای استایل‌های فارسی بیب‌تک اومد و توش از من تشکر کرده بودند!!! الان اسم من توی هزاران هزار توزیع تک که روی کامپیوترهای کلی آدم توی دنیا نصب شده توی یه فایلی اون گوشه موشه‌ها دیده می‌شه!!!


ب. برای کارم نیاز به اجرای یک الگوریتم داشتم که یک بنده خدایی در فرانسه برایش یک بسته R نوشته بود. از این بسته استفاده می‌کردم تا اینکه متوجه شدم در یک شرایط خاص یک باگ داره. اگر من از نرم‌افزارهای غیر آزاد استفاده می‌کردم احتمالا نمی‌توانستم بفهمم مشکل از چیست و حتی اگر می‌فهمیدم نمی‌توانستم مشکل را حل کنم! ولی R نرم‌افزار آزاد هست و بسته مزبور با لایسنس GPL ارائه شده، پس من تونستم که متن توابعش رو بخونم، ایراد رو پیدا کنم و حتی پس از حل مشکل، امکانات بسته رو بیشتر کردم و یک بسته جدید نوشتم!!! الان این بسته تو نسخه ۰٫۸ هست و می‌خوام وقتی به اندازه کافی خوب بود بفرستمش CRAN تا هزاران هزار نفری که از R استفاده می‌کنند از بسته من هم بتوانند استفاده کنند.



مقاله‌ی من!

سال دوم یا سوم لیسانس بودیم که برای درس اندیشه‌ی سیاسی امام (جایگزین انقلاب) (با دکتر ملکی که خیلی استاد خوبی است) یک تحقیقی در مورد اشغال سفارت امریکا در سال 1358 و نظر امام در مورد آن نوشته بودم. انصافا در حد خودش تحقیق خوبی بود و رویش کار کرده بودم. 

چند روز پیش اسم خودم را که گوگل کردم دیدم این مقاله مرا یک بنده خدایی در وبلاگش گذاشته! البته اسم مرا به عنوان نویسنده هم نوشته ولی برایم جالب است بدانم از کجا به این مقاله دسترسی پیدا کرده‌اند و این که دوست داشتم همان به شکل پی‌دی‌اف برای دانلود می‌گذاشت (گویا سایت یک مدرسه راهنمایی!! این مقاله ما را به صورت پی‌دی‌اف برای دانلود اعضایش گذاشته) نه اینکه متن را کپی و پیست کند که تمام زیرنویس‌ها قاطی پاتی شود!


پ.ن.

اینجا هم دارند همراه با 6000 کتاب الکترونیک دیگر 5000 تومان می‌فروشنش!

در مورد پست گذشته

الف. شنیدم که می‌گویند آدم حرف دلش را توی وبلاگش می‌نویسد. من حرف دلم را توی وبلاگم نمی‌نویسم. چون دوست ندارم هر دانش‌آموز پیش‌دانشگاهی مدرسه‌ی شهیدمدنی که دوست دارد اقتصاد بخواند از حرف دل من خبر داشته باشد.

ب.
۱. کاملا بدیهی است که زندگی زندگی است و ازدواج ازدواج! اگر در پست پایین خواسته‌ام فرایند آشنایی و انتخاب همسر را با بهینه‌سازی مقایسه کنم فقط مدل‌سازی بوده و بس.
این انتقاد همیشه بر علم اقتصاد هم وارد است که هیچ کس هنگام انجام کاری نمی‌آید منحنی مطلوبیت نهایی برای خودش رسم کند و ...
همانطوری که هیچ قطعه سنگی هنگام سقوط خبر از روابط شتاب ندارد و هیچ قورباغه‌ای برای شکار پشه‌ی در حال پرواز معادلات دیفرانسیل حل نمی‌کند هیچ آدمی هم موقع انتخاب همسر تابع هدف برنمی‌گزیند و حساب و کتاب نمی‌کند.
۲. یک دانشمند (یعنی کسی که با دانش سر و کار دارد، لزوما صفت خوبی نیست!) سعی در توضیح فرایندهایی است که در جهان دارد اتفاق می‌افتد. این توضیح دادن یعنی همان مدل کردن و رساترین زبان برای مدل‌سازی زبان ریاضی است. دانشمند فیزیک افتادن یک سیب را با معادلات ریاضی مدل می‌کند و دانشمند اقتصاد انتخاب مصرف‌کننده را و گاهی هم چیزهای دیگری مثل ازدواج را.
۳. همانطوری که دانشمند فیزیک موقع راه رفتن توجهی به قوانین فیزیک ندارد و عین بقیه‌ی آدم‌ها راه می‌رود و دانشمند اقتصاد هم موقع خرید چیزی منحنی مطلوبیت رسم نمی‌کند و مثل بقیه‌ی آدم‌ها خرید می‌کند، من هم موقع ازدواج معادله ریاضی حل نمی‌کنم.
۴. توی کامنتی‌ها فقط فاطمه برهانی است که دقیقا منظور مرا از پست قبلی متوجه شده و کامنت خیلی خوبی هم گذاشته. البته خوب دلیل دارد و دلیلش هم این است که خود فاطمه اقتصاد خوانده!

ج. قابل توجه همگی فامیل، دوستان و آشنایان! من ان‌شاا.. به زودی متاهل خواهم شد. بدون رودربایستی هم بگویم که من برای یافتن همسرم مساله‌ی بهینه‌سازی حل نکردم، بلکه عاشق ایشان شدم. همین و بس.

ازدواج و بهینه‌سازی فراابتکاری!

فرایند پیدا کردن فرد مناسب برای ازدواج را تاحدی می‌شود با بهینه‌سازی مقایسه کرد. یک تابع هدف داریم که مثلا می‌شود گفت اینکه چقدر فکر می‌کنم این فرد به درد ما می‌خورد! یک فضای جواب هم داریم که مثلاً می‌شود کل مجردهای جنس مخالف (البته اگر هم‌جنس‌گرا باشید که خوب فرق می‌کند این فضای جواب!!).

البته اینجا یک نکته‌ی ظریفی هست! از آنجایی که فضای جواب اصلی مساله یک فضای گسسته است! می‌توانیم یک بحث دیگری مثل درجه‌ی آشنایی با فرد را هم وارد کنیم تا مساله پیوسته شود. مثلا اگر نقطه‌ی A در فضای جواب شخص A را نشان دهد مثلا می‌توان گفت اگر ۵۰ درصد با شخص آشنا شده‌اید به فاصله‌ی ۰٫۵ از او قرار دارید! اگر ۸۰ درصد آشنا شده‌اید به فاصله‌ی ۰٫۲. جالبی مساله آنجاست که اولاً شما نمی‌دانید چقدر با این فرد آشنا شده‌اید! پس اگر در حد فعلی آشنایی‌تان به میزان x از او خوشتان می‌آید نمی‌دانید که با بیشتر شناختن این فرد بیشتر خوشتان خواهد آمد یا کمتر. حالا فرض کنیم آمدید و به این نتیجه رسیدید که با این فرد ۱۰۰ درصد آشنا شده‌اید و به میزان y از او خوشتان می‌آید. یک جورهایی می‌شود گفت به بهینه‌ی محلی رسیده‌اید! حالا از کجا بدانید این بهینه‌ی محلی که بهش رسیده‌اید بهینه‌ی سراسری باشد؟

۱. واقعیت این است که شما نمی‌توانید تمام فضای جواب را به امید یافتن بهینه‌ی سراسری جستجو کنید.
۲. آشنایی بیشتر به معنی حرکت در مسیر بهینه‌ی محلی است.

روش‌های کلاسیک بهینه‌سازی نیاز به داشتن فرم تابع هدف دارند ولی اکثر اوقات ما فقط یک بلک‌باکس داریم که مختصات نقطه را می‌دهیم و مقدار تابع هدف را می‌گیریم. در این مسائل معمولا از روش‌های فراابتکاری (Metaheuristic) همچون الگوریتم ژنتیک یا PSO (بهینه‌سازی گروه پرندگان!) استفاده می‌شود. در این روش‌های فرا ابتکاری برای اینکه تضمین کنیم در یک بهینه‌ی محلی کم ارزش به تله نمی‌افتیم معمولا بخشی تصادفی قرار داده می‌شود که به نوعی کل فضای جواب را پوشش دهد (مثل جهش ژنتیکی در الگوریتم ژنتیک).

فرض کنید با شخصی آشنا می‌شوید و این اولین مواجه‌ی شما از نوع خاص است!!! یعنی اولین کاندیدای شماست. کم‌کم با او آشنا می‌شوید و می‌بینید هر چه بیشتر آشنا می‌شوید بیشتر خوشتان می‌آید پس یعنی در مسیر یک جواب بهینه قرار گرفته‌اید. حال از کجا مطمئن می‌شوید این شخص یک بهینه‌ی سراسری است؟ شاید این سطح از تابع هدف در مقایسه با جواب‌های بهینه‌ی محلی دیگر خیلی هم پایین باشد!

به نظرتان چه چیزی را باید به این الگوریتم آشنایی اضافه کنیم تا در بهینه‌ی محلی گیر نیافتیم؟



پ.ن.

شرمنده اگر اصلاً خوب درنیامد!

بالاخره این ای‌دی‌اس‌ال ما هم وصل شد!

خلاصه‌اش کنم! پدرم درآمد این ای‌دی‌اس‌ال وصل شد!

امان از دست فیس‌بوک، خودش و فیلترش!

یک زمانی هر چرت و پرتی که دلمان می‌خواست میامدیم تو این وبلاگ می‌نوشتیم! بعدها که فیس‌بوک مد شد! رفتیم چرت و پرت‌هایمان را آنجا بنویسیم و اینجا را ذخیره کنیم برای نوشته‌های شاید جدی‌تر. از وقتی فیس‌بوک فیلتر شد نه دل و دماغ اینجا نوشتن دارم نه حال و حوصله‌ی فیلتر رد کردن! خلاصه اینکه مدتی است چرت و پرت ننوشته‌ایم!!!!


Once upon a time I was a nice guy,

Then I learned to act like jerks sometimes,

I hoped someday I would become a total jerk.

But now! I don't know, may god help me?


این هم از همان چرت و پرت‌هایی بود که مدتی بود می‌خواستم جایی ثبت شود!!!

این یادداشت هیچ ربطی به انتخابات نداشته، ندارد و نخواهد داشت!

پریروز داشتم برای چندمین بار فیلم  Gangs of New York را می‌دیدم. تکه زیر را از فایل زیرنویسش درآوردم!

-Excuse me one moment. Monk's already won by 3000 more votes than there are voters.
-Three? Make it 20, 30. We don't need a victory. We need a Roman triumph!
- But we don't have any more ballots.
- Remember the first rule of politics:The ballots don't make the results,the counters make the results. Keep counting.


اس ام اس اقتصادی!!!

داشتیم برگه‌های میان‌ترم اقتصاد کلان ۱ رو صحیح می‌کردیم که اس‌ام‌اسی آمد که:


اگه روی درآمد دهک اول مالیات ببندن از گرسنگی می‌میرن! یه کم تو برگه تصحیح کردن رعایت حال ما رو هم بکنید. به سهیل هم بگو مخلصیم!

آخرین نادیده‌ی تهران

آخرین نادیده‌ی تهران

خیابان مطهری را که می‌شناسید! این‌که یازده شب به بعد هم مرکز چیست را هم احتمالاً می‌دانید! واقعیت‌ش را بخواهید خیلی وقت است دیدن زنانی که برای کار شبانه کنار خیابان آمده‌اند برایم عادی شده است، ولی امشب آخرین شنیده‌ی نادیده راجع به تهران را دیدم!


ساعت یازده و پنج دقیقه بود که سر مطهری می‌خواستم سوار تاکسی شوم که یکی از همین‌ها را دیدم که آمد و کمی جلوتر ایستاد، راستش تعجب کردم چون این‌ها معمولاً سر تقاطع‌ها (جایی که ملت برای تاکسی می‌ایستند) نمی‌ایستند، بعدش به نظرم آمد که قیافه‌اش یک مقداری مشکل دارد، با وجود آن همه آرایش قیافه‌اش خیلی زنانه نبود، سوار تاکسی که شدم کمی دقیق‌تر که شدم شک کردم که پسر باشد که لباس زنانه پوشیده است راستش هیکلش اصلاً زنانه نبود! تا این‌که مسافر بعدی سوار شد و با تعجب پرسید پسر است؟ که سریعاً همه به این نتیجه رسیدند که پسر است.


البته چون قبلاً فیلم مستند ترنس‌سکسوال‌ها در ایران (یا یک همچین چیزی) را دیده بودم خیلی تعجب نکردم!!! شاید این یکی هم ترنس بود! شاید هم نبود!

در دفاع از پیش‌داوری

یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های تیپ روشن‌فکری در ایران (و شاید جاهای دیگر دنیا) مذموم شمردن پیش‌داوری است و در نتیجه نوشتن در دفاع از پیش‌داوری به معنی تاریک‌فکری! خواهد بود. مشکلی با اینکه روشن‌فکر محسوب نشوم ندارم پس بپردازیم به بحث پیش‌داوری.

۱. پیش‌داوری در اصل تعمیم دادن یک ویژگی شخص به ویژگی‌های دیگر اوست. ما با دیدن ریش پرپشت یک شخص فکر می‌کنیم او مذهبی است. در حالی که ریش یک ویژگی ظاهری و مذهبی بودن یک ویژگی باطنی است. یک آدم مذهبی می‌تواند ریش نداشته باشد و یک ریشو می‌تواند لامذهب باشد.

۲. ما پیش‌داوری می‌کنیم چون فکر می‌کنیم رابطه‌ای بین ویژگی ظاهری و ویژگی باطنی وجود دارد.

۳. این تفکر ما در مورد رابطه‌ی دو یا چند ویژگی از تجارب ما در گذشته به دست آمده است. ما چون دیده‌ایم اکثر مذهبی‌ها ریش دارند و اکثر کسانی که ریش دارند مذهبی هستند فکر می‌کنیم رابطه‌ی مهمی بین مذهبی بودن و ریش داشتن وجود دارد.

من از پیش‌داوری دفاع می‌کنم. فرایند پیش‌داوری در واقع یک فرایند برآورد آماری ذهنی است. اگر فرض کنیم دیدگاه‌های مذهبی یک فرد را بتوان در یک محور یک بعدی نشان داد که یک انتهای آن نهایت مذهبی بودن و انتهای دیگر آن نهایت لامذهبی است هر فردی در یک نقطه از این خط قرار دارد. ما در صورتی که نیاز داشته باشیم بدانیم این فرد کجای این خط قرار دارد می‌توانیم دو کار انجام دهیم:
الف. مشاهده‌ی مستقیم: ببینیم این شخص کجای خط قرار دارد، در مثال مذهبی بودن شاید بتوانیم با بحث‌های مذهبی در طول زمان این نقطه را بیابیم. در مورد بسیاری از ویژگی‌ها این فرایند غیر ممکن و در مورد بسیاری دیگر سخت، زمان‌بر و یا هزینه‌بر است.
ب. محاسبه‌ی امید شرطی: بر اساس تجارب گذشته می‌دانیم رابطه‌ای قوی بین دو ویژگی وجود دارد. می‌دانیم داشتن یک ویژگی لزوماً به معنی داشتن ویژگی دیگر نیست ولی بهترین نتیجه‌ای که می‌توانیم در مورد ویژگی‌ای که دسترسی به آن آسان نیست قضاوت بر اساس ویژگی‌های بارز شخص است. هر چه از ویژگی‌های در دسترس بیشتری استفاده کنیم خطای بررسی ما کمتر خواهد بود ولی این بدین معنی نیست که خطا نخواهیم داشت. ایرادی که به پیش‌داوری وارد است هم معمولا بر پایه‌ی همین خطاست.

بیشتر مواقع دسترسی به حالت الف اگر غیر ممکن نباشد انقدر هزینه‌اش بالاست که نمی‌ارزد! در نتیجه همان پیش‌داوری راه بهینه است!!

* یک مثال خاص در این مورد می‌تواند پیشنهادی در مورد ازدواج باشد: به هیچ وجه با دختر یک معتاد ازدواج نکنید! دختر یک معتاد ممکن است خودش آدم خوب، درست و به درد بخوری (از لحاظ ازدواج) باشد ولی احتمالش کم است! البته می‌دانم که این مساله باعث می‌شود زندگی برای دختر آن معتاد سخت باشد ولی چه می‌شود کرد، دنیا به هیچ وجه عادلانه نیست. اگر عادلانه بود من و شما به اینترنت دسترسی نداشتیم! و شما نمی‌توانستید این نوشته‌ی مرا بخوانید!

بهتر است موضوع را تمام کنیم...

۱۰ سال پیش دوشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۷۷ ساعت ۳ بعد از ظهر کلاس فوق‌العاده‌ی ادبیات داشتیم. توی آن مدرسه‌ی آخر طالقانی کنار اتوبان سال سوم راهنمایی می‌خواندیم و این کلاس‌های فوق‌العاده از این بابت بود که مبادا آزمون ورودی دوره‌ی دبیرستان سمپاد را که ما بهش آن موقع‌ها امتحان مقطع می‌گفتیم بیافتیم.
من آن موقع‌ها هم همچین درس‌خوان نبودم. آن موقع‌ها هم هیچ‌وقت شاگرد اول کلاس نبودم و ...
سر کلاس معلم ادبیات‌مان که خیلی‌ها کشته‌مرده‌اش بودند، معلمی که کلی ادعا داشت، معلمی که در کنار معلم زبان‌مان به عنوان معلمان محبوب محسوب می‌شدند، جمله‌ای روی تخته‌ی سبز کلاس‌مان نوشت. جمله‌ای که بعد از ۱۰ سال از حافظه‌ی من بدحافظه پاک نشده است:
بهتر است موضوع را تمام کنیم.
باید ترکیبش می‌کردیم. نکته‌ی سوال هم اینجا بود که کل عبارت «موضوع را تمام کنیم» مسندالیه جمله‌ی اول بود. همین و بس.
دو کلاس سوم الف و سوم ب باهم یک‌جا جمع شده بودیم. بچه‌ها طبق معمول سریعا به صف ایستادند. آقای مجید (معلم‌مان که فامیلی‌اش را نمی‌گویم) خودکار قرمز را دستش گرفته بود و تند تند دفترهای بچه‌ها را خط می‌زد که یعنی اشتباه است.
تا این که نوبت رسید به پیام. پیام شاگرد اول کلاس‌مان بود. دانش‌آموزش باهوش و درضمن فعالی بود. بعدترها رتبه‌ی خوبی در کنکور آورد و برق شریف قبول شد. بعدترها اپلای کرد و از ایران رفت.
نوبت پیام که رسید، آقای مجید که جواب درست را دید، یک چنان نعره‌ی شادی‌ای کشید که کل کلاس یک لحظه ساکت شد. (فکر کنید وقتی این همه آدم صف می‌ایستند چه سر و صدایی در کلاس برقرار است). آقای مجید عادت داشت به جای مثبتی که آن روزها رسم مدرسه‌مان بود بیست بدهد. این بیست سر کلاس‌های رسمی مدرسه تعارفاتی حساب می‌شد تا بیست حسابی. شاید اگر کسی چهار پنج تا از این بیست‌ها داشت می‌توانست نیم‌نمره‌ای را آخر ترم (بله آخر ترم) اضافی بگیرد. ولی بیست سر کلاس‌های فوق‌العاده به هیچ دردی نمی‌خورد، شاید همان لذت شنیدن فریاد بیست آقای مجید.
بعد از اینکه نمره‌ی بیست پیام توی دفترش ثبت شد، آقای مجید دوباره شروع کرد به خط کشیدن دفترها، تا اینکه باز صدای بیست آقای مجید کل فضای کلاس را گرفت. این‌باز نوبت رضا بود. رضا شاگرد زرنگ کلاس ب بود. نمی‌دانم شاگرد اول بود یا نه. رضا آدمی استثنایی بود. استعداد عجیبی داشت. خفن زبان انگلیسی بود. ریاضی‌اش فوق‌العاده بود و سعی نمی‌کرد جواب یک مساله‌ی خاص را یاد بگیرد بلکه می‌خواست بفهمد کسانی که مساله‌ای را حل می‌کنند چگونه می‌اندیشند که موفق به حل مساله می‌شوند (این را بعدها موقعی که از من سوال برنامه‌نویسی کرده بود فهمیدم). رضا بعدترها کنکور خیلی عالی‌ای نداد (به نسبت خودش) دانشکده‌ی فنی تهران قبول شد و بعدترها بعد از یک یا دو ترم مرخصی، انتقالی‌اش را گرفت به تبریز. بعدها شنیدیم ازدواج کرده است.
در هر صورت رضا آن موقع‌ها درس‌خوان بود. گویا هنوز از دنیا نبریده بود (بعدها معلم هندسه‌مان بهش گفت تو از دنیا بریده‌ای ولی به جای عالی‌تری هم وصل نکرده‌ای!!!). هر چه بود معلم‌ها می‌شناختنش.
رضا هم بیستش را بعد از فریاد شفاهی! به صورت کتبی توی دفترش دریافت کرد و رفت سر جای خودش نشست.
باز روند خط کشیدن آقای مجید روی دفترهای بچه‌ها شروع شد. تا نوبت به من رسید. آقای مجید جواب مرا توی دفترم دید، رویش خط نکشید، با لحن آرامی گفت:«بو دا بیست اولار» : «این هم بیست می‌شود». رفتم و سر جایم نشستم.
چیزی نگفتم. حدس زدم احتمالا نکته‌ی اصلی سوال را درست نوشته‌ام ولی مثل همیشه سر جزئیات دیگر اشتباه کرده‌ام.
نشستم و منتظر ماندم. وقتی آقای مجید بقیه‌ی دفترها را هم خط زد و همگی سر جایشان نشستند، خودش جواب سوال را روی تخته نوشت. من اشتباه کرده بودم، نه در حل سوال، در حدس زدنم در مورد اشتباه! جوابی که آقای مجید روی تخته نوشت حتی یک ویرگول با جواب من فرق نداشت. حتی ترتیب نوشتن، ترتیب خط کشیدن‌ها و ....
چیزی نگفتم، از بچگی یادمان داده بودند اعتراضی به بزرگ‌تر از خودمان نکنیم. آن هم آقای مجید مگر می‌شد این شخص عزیز اشتباه کند. حتی اگر اشتباه هم می‌کرد نباید چیزی می‌گفتیم. نشستم و تا آخر جلسه هیچ نگفتم. حتی از آن بچه سوسول‌هایی نبودم که برگردم خانه گریه کنم!
چیزی نگفتم و همچنان این جمله جلوی چشمانم هست: بهتر است موضوع را تمام کنیم.

بعدها با خودم فکر می‌کردم شاید آقای مجید فکر کرده من تقلب کرده‌ام، شاید هم همین طور فکر کرده! هر چه باشد من شاگرد اول که کلاس که سهل است شاگرد پنجم کلاس هم نبودم، نمی‌دانم. نمی‌دانم جداً بهتر است موضوع را تمام کنم؟

الان بزرگ‌تر از آن شده‌ام که کینه‌ای از معلم ادبیات سوم راهنمایی‌ام داشته باشم ولی هرگز از او به عنوان معلم خوب یاد نخواهم کرد.

منو از تنم بگیرید...

منو از تنم بگیرید، تو ترانه‌هام می‌مونم...

خدا رحمت‌ش کند.

و اما انتخابات

و اما شما پیدا کنید ربط پست قبلی را به انتخابات که توی عنوان یادداشت وارد شده!

نود، اقتصاد، انتخابات و دیگر موارد دور همی!

من نمی‌دانم ما چرا انقدر احمقیم که قرار است توی تلویزیون‌مان کسی قرار است بیاید سیاست‌ّای اقتصادی دولت نهم یا قبل‌ترها را نقد کند، توی مملکتی که انتقاد در مورد مزخرف‌ترین موضوع دنیا (فوتبال!) این همه دردسر داشته باشه و ممنوع و محدودش کنن خدا به حال اقتصادش برسه!



برنامه‌های اقتصادی تلویزیون سوهان روح آدم هستند. نگاهشان نکنید اگر اقتصاد بلد نیستید گمراه می‌شوید و اگر چیزی می‌فهمید روانی! (برداشته برای بررسی اینکه چرا ملت ما کالای خارجی خیلی مصرف می‌کنند و چرا مصرف‌گرا هستند یه روانپزشک آورده باهاش مصاحبه می‌کنه) مردک به جای دیوونه جلوه دادن مردم برو ببین ایراد کار کجاست!!!!


امروز خیلی قاطی‌ام شاید به خاطر خراب کردن امتحان کلان باشه. (البته من اون سوالایی که کامل ننوشتم هیچ وقت حاضر نیستم به روشی درس بخونم که اونا رو بنویسم!!) هر چند بعدش امتحان بین‌الملل بد نبود.

SOS

این شاید آخرین پیام از طرف تعدادی دانشجو باشد. ما این جا در کلاس در سرمای شدیدی به دام افتاده‌ایم. ارسال تعداد کافی پتو و دیگر ادوات ضروری زندگی شاید بتواند زندگی ما را نجات دهد!

...

Ships are safe in harbor, but they were never meant to stay there.


و اما ترم سوم!

چند وقتی است چیزی ننوشته‌ام. سرم خیلی شلوغ است. اول ترم که کلاس‌های فشرده‌ی خرد پیشرفته‌ی پروفسور صبوریان، بعدش هم الان کلاس‌های فشرده‌ی پروفسور آندولفاتو (تئوری پول) سرمان را گرم کرده.

خلاصه اینکه این ترم سوم خیلی ترم شلوغی است برایم با ۹ واحد درس و دو تا حل تمرین و وقت بلاگیدن ندارم. 

خبر جدید اینکه من هم به جماعت عینکی‌های جهان پیوستم!  

خوش باشید و به قول مزدک شاد زید!

آیا من دزدی نمی‌کنم؟

بعضی از دوستان فکر کرده‌اند این که نوشته‌ام دزدی نکنیم و این‌ها یعنی اینکه من الان همه‌ی کپی‌رایت دنیا را دارم رعایت می‌کنم!

خوب واقعیت چیز دیگری است! همه‌ی این کتاب‌هایی که ما می‌خوانیم! همه‌ی فیلم‌هایی که می‌بینیم، اکثر موسیقی که گوش می‌دهم و ....

نرم‌افزار هنوز هست چیزی که موقع نصب سریال دزدی برایش وارد می‌کنم (STATA) ....

ولی سعی‌ام این است که این‌ها کمتر شوند.

فکر نمی‌کنم این سعی کردن بد باشد!!

و همچنان دزدی

اگر گذارتان به این وبلاگ افتاده نظرتان را راجع به دزدی نرم‌افزار بدهید چون من واقعا حیران مانده‌ام. یعنی اینکه من تصمیم گرفته‌ام از این به بعد نرم‌افزار ندزدم انقدر عجیب است؟

راستش هر کدام از دوستانم که ماجرا را می‌فهمد مرا مورد لطف واژه‌ی ...خل قرار می‌دهد. همه‌شان می‌گویند وقتی می‌توانی مفت با نرم‌افزاری که قفلش را شکسته‌اند کار بکنی چه کاری است که دنبال نرم‌افزارهای مفت و یا آزاد بگردی! این مگر همان دزدی نیست؟ مگر همین آدم‌ها موقع حرف کلی راجع به اخلاقیات آدم را نصیحت نمی‌کنند؟

کاری به آن‌هایی که می‌گویند از دنیا باید به بهترین شکل ممکن استفاده کرد حتی اگر آن بهترین شکل ممکن دزدی باشد ندارم، مرام‌شان این است و ایرادی به اجرا وارد نیست. من از دوستانی گله دارم که ادعای دین‌شان می‌شود.

ای دوستی که اگر رفتی خارج نمی‌خواهی گوشت خوک بخوری! ای آن کسی که معتقدی فلان‌کسک به خاطر نماز نخواندن قرار است برود جهنم! بابا دزدی که شاخ و دم ندارد. یا مشکلی با دزدی نداری که هیچ. اصلا تاییدت هم می‌کنم! یا اگر با دزدی مشکل داری نباید علناْ کسی را که نمی‌خواهد دزدی کند مسخره کنی.

دزد نباشیم - مدیریت فایل‌های فشرده: برنامه‌ی 7-Zip

دیکشنری‌هایی که برای StarDict دانلود می‌کردید به فرمت GZIP فشرده شده بودند که ویندوز خود قادر به باز کردن آن‌ها نیست و نیاز به یک نرم‌افزار دیگر دارید. می‌دانم WINRAR را می‌شناسید ولی برای استفاده از آن مجبور به دزدی هستیم.

برنامه‌ی 7-ZIP برنامه‌ای است که قادر به خواندن اکثر فرمت‌های فشرده‌سازی از جمله RAR است هر چند نمی‌تواند خود به این فرمت فشرده‌سازی کند. توصیه‌ی من فشرده‌سازی به فرمت معمول ZIP است که تمام نرم‌افزارهای فشرده‌سازی آن را می‌شناسند.

تصویری از برنامه‌ی فشرده‌سازی 7-ZIP

7-ZIP را از اینجا دانلود کنید.

دزد نباشیم - دیکشنری StarDict

دیکشنری بابیلون که معرف حضور هست! خوبی‌اش چیست؟ اینکه می‌شود دیکشنری‌های مختلفی برایش نصب کرد! دردسر دزدی‌اش را که همه واردید؟ نگذارید به اینترنت وصل شود که می‌فهمد دزدیم و وای به حال‌مان می‌شود!


دیکشنری StarDict یک نرم‌افزار با لیسانس GPL است که خلاصه‌اش برای ما این می‌شود که استفاده‌اش برای ما رایگان است. این نرم‌افزار روی ویندوز و لینوکس قابل نصب است و فایل نصب‌ش را از این آدرس می‌توانید بگیرید: http://stardict.sourceforge.net/download.php


دیکشنری پیش‌فرض نصب شده WordNet است که واژه‌ها را به شکل جالبی به هم مرتبط می‌کند (همان طور که در شکل مشخص است).


دیکشنری‌های بسیار دیگری نیز می‌توانید برای این نرم‌افزار از آدرس http://stardict.sourceforge.net/Dictionaries.php بیابید. من حتی گویا یک جایی خواندم فایل‌های دیکشنری بابیلون را هم می‌توان به طریقی در این دیکشنری استفاده کرد. هر چند به نظرم با وجود این همه دیکشنری نیازی به این کار نباشد. دیکشنری‌هایی را که از سایت مذکور دانلود می‌کنید باید از حالت فشرده درآورده و سه فایل درونشان را تحت یک فولدر در داخل فولدر dic در جایی که نرم‌افزار نصب می‌شود کپی کنید. (یک چیزی مثل "C:\Program Files\StarDict\dic")


البته دیکشنری WordNet که خود به شکل پیش‌فرض نصب می‌شود خیلی کامل است.


تصویری از دیکشنری StarDict


دیکشنری‌های معروفی چون Oxford Advanced Learner's Dictionary، Longman Dictionary of Contemporary English و Merriam Webster 10th Dictionary نیز در بین دیکشنری‌های قابل نصب مشاهده می‌شوند که در صورت شکایت صاحبان حق کپی این کتب، دیگر قادر به دانلودشان نخواهیم بود.


* در شکل بالا واژه‌ی bill جستجو شده است که گره‌های متفاوتی برای معانی مختلف نشان داده می‌شود رنگ گره‌ها نقش ساختاری (فعل، اسم، صفت) را مشخص می‌سازند. من ماوس را روی گره مشترک با واژه‌ی note نگه داشته‌ام که همانطور که می‌دانید معنی مشترک این لغات که هر کدام معانی بسیاری دارند اسکناس بانکی است.


 

همه‌ی ما دزدیم ۳

از آن جایی که دو صد گفته چون نیم کردار نیست، و به جای غر زدن بهتر است راه‌حل ارائه کنیم، و از آن جایی که من غرهایم را زده بودم نوبت به این می‌رسد که پیشنهاد بدهم به جای دزدی نرم‌افزار چه کار کنیم. چاره‌ی کار در نرم‌افزارهای مجانی است که طی سری نوشته‌های «دزد نباشیم» به آن‌ها خواهم پرداخت.

...

من اصولاً آدم فراموش‌کاری هستم، ولی فراموش کردن بعضی چیزها سخت است، خیلی سخت.

در مورد حق اظهار نظر

وبلاگ گنجینه در یکی از مطالبش چندتا عکس از تذکرات گشت ارشاد گذاشته و گفته‌اند:
البته من بین این عکس ها قبول دارم که یکی دوتاشونو دیگه واقعا باید می گرفتن...ولی به نظر من بقیه اش همون قضیه ی خشک و تری هستند که با هم می سوزن...
(برای دیدن همه‌ی عکس‌ها و توضیحات: گنجینه - مبارزه با بدحجابی!!! )

من در نظرات وبلاگ‌شان گفته‌ام:
من نفهمیدم اینی که گفتین این دو تا رو باید می‌گرفتن جدی بود یا شوخی. اگه که جدی گفتین توصیه می‌کنم تو دیدتون به ماجرا یه ریویو کلی داشته باشین.
این دو نفر شاید از نظر شما یا هر کس دیگه‌ای خیلی خاص لباس پوشیدن ولی اصل قضیه اینه که نظر من یا شما یا هر کس دیگه‌ای نباید در مورد لباس پوشیدن افراد مهم باشه.
چرا فکر می‌کنیم از بقیه بیشتر حالیمونه؟ به چه حقی باید برای کسای دیگه تصمیم بگیریم؟

ایشان برای من پیغام گذاشته‌اند:
سلام دوست عزیز.ممنون که به وبلاگ ما سر زیدی و نظر هم دادی...
(به شوخی عرض می کنم) که نظر شما من رو یاد مثلی انداخت که ملایی بر روی منبری احکام می گفت و همسرش که پای منبر بود بعد از رسیدن به خونه شروع به انجام آنها شد...(از جمله بریدن تکه ی نجس شده ی فرش که خود ملا روی منبر گفته بود...) و وقتی ملا به خانه رسید و فرش پاره را دید شروع به قیل و قال کرد که احکام و قوانین و هنجار برای همسایه خوب و برای ما بد است...
سوال شما رو از خودتان بپرسم...
چرا فکر می کنیم از دیگران بیشتر می فهمیم و برایشان هنجار می سازیم در حالی که خودمان دیگران را از آن منع می کنیم؟؟؟؟؟؟
(امیدوارم که باعث رنجش نشده باشم).
موفق باشی


تفاوت نظر من با نظر ایشان چیست؟

نظر من در راستای حمایت از آزادی افراد است تا جایی که آزادی افراد دیگر را محدود نکند.
نظر ایشان در راستای محدود کردن آزادی دیگران.

نتیجه‌ی نظر من در حالت مطلوب اینست که عقاید خودشان در زمینه‌ی دستگیر کردن افراد را عوض کنند.
نتیجه‌ی نظر ایشان در حالت مطلوب ایشان دستگیر شدن افراد است.

من فکر نمی‌کنم بیشتر از ایشان می‌فهمم ولی نمی‌دانم استدلال ایشان برای دستگیر کردن آن دو نفر چیست؟

جامعه‌ی باز و اخلاق

 جامعه‌ی باز و اخلاق را از پویا جبل عاملی در سایت رستاک بخوانید. راجع به این گزاره مخالفان لیبرالیسم که جامعه‌ی لیبرال با سقوط اخلاقی افرادش سقوط می‌کند بحث کرده و آن را به چالش کشیده است.

لذت موسیقی کلاسیک

خیلی وقت‌ها با موزیک‌های شاد راک و این‌ها و ضرب‌آهنگ‌هایی که دارد به هیجان می‌آییم و به اصطلاح حال می‌کنیم!

ولی هیجانی که موسیقی کلاسیک به ادم می‌دهد غیر قابل وصف است! من قطعه‌ی The Barber of Seville از Rossini را می‌پرستم!

پ.ن. البته موسیقی کلاسیکی که هیجان‌انگیز نباشد زیاد حال نمی‌کنم! همین است که من از موتزارت بیشتر لذت می‌برم تا بتهوون، راستش را بخواهید اصلاً پایه‌ی بتهوون گوش کردن نیستم!

به چه کسی بخندیم

دیروز توی دانش‌گاه داشتیم با یکی از هم‌کلاسی‌ها صحبت می‌کردیم که دختری آمد سمت من و دو بطری نوشابه و آبمیوه آورد که می‌شود این‌ها را برای ما باز کنی! البته خوب واقعا سخت بود بازکردن‌شان و من یکی را باز کردم و آن یکی را این هم‌کلاسی‌م باز کرد. برای من که ماجرا خنده‌دار نبود ولی برای برخی گویا دیدن همچین چیزهایی خنده‌دار است، این که دخترها از پس باز کردن خیلی چیزها برنمی‌آیند.


این وسط باید به چه کسی خندید؟ به دختری که توانایی جسمی‌اش کمتر از توی پسر هست؟ اصلاً چه کسی گفته معیار قدرت تو هستی؟ اگر دخترها سخت‌شان است بالای 10 کیلو بردارند تو مطمئنا 100 کیلو زیادی‌ات است. این وسط چه کسی تعیین می‌کند نتوانستن برای 10 کیلو خنده‌دار است و برای 100 کیلو نه!


این وسط فقط باید به آن مهندس در پیتی خندید که موقع طراحی، زور خودش را در نظر گرفته نه زور بقیه را.


کار خودروسازی خنده‌دار است که چرخ‌هایش را نمی‌توان با قدرت متوسط زنانه باز کرد و بست. این‌جای موضوع خنده‌دار است که مهندسان فکر می‌کرده‌اند تمام رانندگان خودرو‌ مرد خواهند بود.



پ.ن.
میثم در قسمت نظرها نوشته:
این پستت به نظر من یکی که علیرغم داشتن برچسب غیراقتصادی یه پست کاملا اقتصادی! بود و اشاره به اقتصاد شدیدا غیررقابتی ایران داشت. در واقع فقط در یک اقتصاد دارای رقابت پایینه که چنین تولیدکننده های درپیتی! میتونن در بلند مدت دوام بیارن.

من هم برچسب پست را عوض کردم!

راستی میثم یه پست مفصلی در مورد طرح تحول اقتصادی نوشته که ببینینش خوب است! حتماً ادامه مطلب‌ش را هم بخوانید.

پ.ن. 2
راستش اصل ایده‌ی این پست مربوط به اون دوستی بود که باهاش بودم. گفتم بعدا نگید کپی‌رایت و اینا!

همه‌ی ما دزدیم ۲

یک بنده خدایی برای پست همه‌ی ما دزدیم یک کامنتی گذاشته بود به متن زیر که من اشتباهی موقع پاک کردن تبلیغاتی که همان‌جا گذاشته بودنند پاک‌ش کردم.

سلام
1- این دزدی نیست بلکه مالخری از قفل شکنهای چینی و ... است!
2- فکر می کنم عکس این حالت هم صحیح است و به گونه مشابهی محصولات طبیعی این مملکت را به گونه ای ارزان می خرند و می برند.

جواب من:

۱. فکر نمی‌کنم مال‌خرها آدم‌های شریفی باشند!
۲. محصولات طبیعی این مملکت قیمت‌ش در یک بازار اتفاقا نارقابتی  (اوپک که معرف حضور هست) و به نفع فروشنده‌هایش تعیین می‌شود. اگر نمی‌خواهیم می‌توانیم نفروشیم! فروش نفت و دیگر محصولات کشور ما به رضایت ما فروخته می‌شود و هیچ وقت از ما نیامده‌اند بدزدنشان!

 

این مفاهیم هنوز توی ذهن ما جا نیافتاده که فرق دزدی با غیر دزدی چیست؟؟؟

 

پ.ن: فکر می‌کنم بهانه‌ی مال‌خری تقریبا معادل همان چیزی است که من راجع به سنتوری گفته بودم! خوب اعتراف می‌کنم من سنتوری را از سازنده‌اش با همکاری کسی که فیلم را درآورده و کسی که کپی‌اش کرده و کسی که سرچهارراه به من فروخته دزدیده‌ایم، یا آن‌ها دزدیده‌اند و من مال‌خری کرده‌ام

من موبایل و دیگر هیچ!

این روزها تنها هستم! بعضی موقع‌ها می‌شود موبایل‌م توی اتاق است و من یک روز کامل نرفته‌ام این اتاق. بعد که می‌روم برش می‌دارم می‌بینم دریغ از حتی یک پیامکی! اونجاست که به خودم می‌گم: «هیش‌کی منو دوس نداره!»

این را داشته باشید!

 فکر کن یک روز می‌روم دانش‌گاه، عجله‌ای که از خانه می‌آیم بیرون، موبایل‌م را یادم می‌رود بر دارم! ظهر که برمی‌گردم 600 تا میسدکال و مسیج و غیره دارم (حالا این غیره‌اش چیه خودم هم نمی‌دانم!)

 

اعترافات

بعضی وقت‌ها می‌خواهم بعضی چیزها را که اینجا می‌نویسم یک مقداری سانسورش کنم! نه اینکه همکلاسی‌ها هم آدرس‌ش را می‌دانند!

ولی نگاه که می‌کنم درست است شاید بعضی وقت‌ها خیلی به سبک صدا و سیما حرف نزده‌ام ولی خوب چیز بدی هم نگفته‌ام!

وقتی این وب‌گذر را می‌بینم خیالم راحت می‌شود! کسی اینجا را نمی‌خواند (درست! شما می‌خوانید!!) که نگران باشم!

 

و اما چند چیز در مورد وبلاگ:

  1. من در این وبلاگ اگر غیراقتصادی بنویسم که رویه‌ی خاصی ندارند و فقط شاید کمی تابوهای خیلی ضایع را مقداری بشکنند! (شکستن که نه شاید کمی خط خطی کنند!)
  2. من اگر اقتصادی بنویسم خوب محدود است به علم‌م و از آن‌جایی که علم‌م آن‌چنان هم زیاد نیست پس ممنون می‌شوم اگر ایرادات را حتما متذکر شوید!
  3. من در این وبلاگ کاری به سیاست ندارم. به چند دلیل! یک این که کلا سیاست برایم جذاب نیست! دوم این که دنبال دردسر نمی‌گردم.
  4. با توجه به اشتباهات مکرری که در حیطه‌ی اقتصاد کشور دیده می‌شود، شاید برخی نوشته‌هایم حساسیت‌برانگیز باشند، مطمئنا هدف من براندازی و غیره نیست! من با تمام انتقاداتی که به نظام فعلی ایران وارد از آن حمایت می‌کنم! اگر هم دخالتی در قضیه بکنم بیشتر در راستای این است که بهتر و پایدارتر شود! البته حکومت جمهوری اسلامی ایران به شدت با ایده‌آل‌های ذهنی من ناهمگون است ولی دلیل‌ش به جمهوری اسلامی برنمی‌گردد به ملت ایران برمی‌گردد.

 

صیغه!

تلفن را برمی‌دارم، می‌گوید مجید می‌شود دختر باکره‌ای را با رضایت پدرش صیغه (عقد موقت) کرد؟

من از کی ملا بودم خبر نداشتم؟

پ.ن: آره خوب می‌شود! چرا نشود؟

من در جمع زنانه

فکر کنید توی یک جمعی گیر افتاده‌ام که همه‌شان زن هستند و شاید یک یا دو دختر! اجباری است و راه فراری هم ندارم!

فکر کنید یکی از زنان این جمع پریودش عقب افتاده و شک به حاملگی دارد.

فکر کنید این حرف را خیلی تابلو جلوی من نمی‌زنند.

فکر کنید هی صحبت این است که چند مدت ازش (از چی؟) گذشته و این که این خانم همین نیم ساعت پیش دل‌ش نمی‌دانم فلان میوه می‌خواست!

فکر کنید قرار نیست من از این صحبت‌ها چیزی سر در بیاورم.

فکر کنید بحث این می‌شود که به قول کتاب علوم دبستان چرا آزمایش نمی‌کنید.

فکر کنید این‌ها تصمیم می‌گیرند من یا یکی از دخترها یا من و او با هم برویم از داروخانه بی‌بی‌چک بخریم.

فکر کنید زن‌ها دو دسته شده‌اند و یک دسته‌شان هی ان‌شالا ماشالا می‌کنند و گروهی دیگر به رهبری پیرترین زن جمع می‌گوید بچه می‌خواهی چه کار!

فکر کنید چه جوری می‌شود که صحبت این می‌شود که جلوی این پسر این صحبت‌ها را نکنیم رویش باز می‌شود!

فکر کنید پیرترین زن جمع می‌گوید بی‌خیال! جوان‌ها الان همه‌چیز را می‌دانند.

فکر کنید همین زنی که شک به حاملگی‌اش هست می‌گوید پس چرا شوهر من تازه که ازدواج کردیم آمده بود به من گیر می‌داد که چرا امروز نماز نخواندی؟!

فکر کنید بعضی‌ها همچنان فکر می‌کنند من نمی‌دانم ماجرا چیست!

دیگر فکر نکنید بس است!!!!

 

همه‌‌ی ما دزدیم!

سال پیش لپ‌تاپ یکی از دوستان را داخل دانش‌گاه دزدیدند. چند وقت پیش دزدی را گرفته‌اند که احتمالا لپ‌تاپ این دوستمان هم از کارهای او بوده. این شخص توی دانش‌گاه‌ها گوشی موبایل و لپ‌تاپ و دوربین (از دانش‌جوهای هنر) می‌دزدیده و تخصص اصلی‌اش هم دانش‌گاه تهران بوده.


مقدمه را گفتم که وارد اصل بحث شوم.


۱. آدم‌ها از روی نیاز دزدی می‌کنند. نیاز را می‌توان از نیاز به زنده ماندن تا نیاز به گذراندن تعطیلات در هاوایی تعریف کرد!


۲. از نظر خیلی از ماها نیاز دزدی را توجیه نمی‌کند. یعنی در هر صورت دزدی کاری است غیراخلاقی و نادرست.


۳. خیلی که وضعیت دزد را برایمان بد توصیف کنند آخرش راضی می‌شویم تخفیفی بدهیم و دزدی را در صورتی که قضیه‌ی مرگ و زندگی باشد مجاز بدانیم.


۴. خطرات احتمالی پیش‌روی دزد خیلی در مورد اخلاقی بودن یا نبودن عمل‌ش تاثیری ندارد. مگر اینکه شجاعت دزد را برای دزدی‌های سنگین تحسین کنیم!


۵. همه‌‌‌ی ما دزدیم! هر روز از نرم‌افزارهای دزدی استفاده می‌کنیم. نیاز به‌شان داریم ولی نیازمان به هیچ وجه در حد مرگ و زندگی نیست. راست‌ش را بخواهید چون این دزدی ما خطرات احتمالی تقریبا برابر صفر هم دارد، ما ترسوترین و پست‌ترین دزدهای دنیا هستیم.


لطفاْ این توجیه مسخره را به کار نبرید که چون ما را تحریم کرده‌اند مجبوریم دزدی نرم‌افزار کنیم وگرنه اگر مایکروسافت حاضر به فروش نرم‌افزارهایش در کشور ما بود که ما می‌خریدم. این توجیه همان‌قدر مسخره است که پیشنهاد خرید ماشین همسایه‌تان را به او بدهید و چون او قبول نکرده (به هر دلیلی مثلا اینکه کلا با شما حال نمی‌کند!) ماشین‌ش را بدزدید!


پ.ن.


می‌خواهم سیستم‌م را از نرم‌افزارهای دزدی خالی کنم. چه نظر و ایده‌ای دارید؟ چون ویندوز قانونی دارم و از لینوکس هم بدم نمی‌آید، هر یک از این دو پلتفرم می‌تواند گزینه‌ای باشد.


پ.ن.2


منظور از همه‌ی ما، همه‌ی ما کسانی که از نرم‌افزارهای دزدی استفاده می‌کنیم. این را به خاطر تذکر دوستی اضافه کردم که البته خودشان می‌دانند هیچ‌گاه جسارت دزد خطاب کردنشان را ندارم.


من و آفرینش انسان

 
من آفرینش بشر را یک جور دیگری می‌بینم! فکر نمی‌کنم اینکه خدا بیاید آدم و حوا را به عنوان دو تا انسان از خاک بسازد، خیلی جالب باشد، مخصوصا که با شواهد علمی هم جور نیست! من ترجیح می‌دهم آفرینش انسان را نه در آفریدن دو نمونه (instance) از انسان بل که در آفریدن تعریف مفهوم انسان ببینم. بگذارید به زبان شی‌گرا توضیح بدهم. من و شما و آدم و حوا اشیایی (Object) از کلاس انسان هستیم، ساختن شی از کلاس کار شاقی نیست، همین الان‌ش هر جفت آدم مذکر و مونثی کمی بی‌احتیاطی کنند یک شی دیگر از کلاس انسان ایجاد کرده‌اند. آنچه مهم است تعریف کلاس انسان است! یا اصلا تعریف کلاس موجود زنده، جوری که خودش موقع اجرا تمام ماجرای تکامل را بتواند طی کند.

من خدا را کسی نمی‌بینم که با گل آدم و حوا را ساخت بعد پرتشان کرد وسط بهشت! من خدا را کسی می‌بینم که آفرینش‌اش همان نوشتن برنامه‌ی دنیا بوده، الان هم ما اجرا (Run) شده‌ی دنیا را می‌بینیم. من و شما هم آبجکت‌هایی هستیم که این وسط هی ایجاد می‌شوند و هی ریسایکل می‌شوند.


همین!

...

می‌گوید دوستم 3 سال است که ازدواج کرده ولی هنوز دختر است...

هنگ می‌کنم! خیلی ساده!

صراف

فیلم مصاحبه با صراف نماینده‌ی سابق مجلس را دیده‌اید؟ از دست ندهید و ببینید چه کسانی در این مملکت برای من و شما تصمیم گرفته‌اند.