خانه‌ی سفید

نوشته‌های شخصی مجید در مورد همه چیز

خانه‌ی سفید

نوشته‌های شخصی مجید در مورد همه چیز

تئوری خلق‌الساعه و اقتصاد

چندین قرن پیش اینچنین تصور می‌شد که یک سری جانداران پست خود به خود و خارج از استاندارد والد و مولود به دنیا می‌آیند. می‌گفتند گوشتِ مانده خود کرم ایجاد می‌کند و غیره ...
همه این گونه فکر می‌کردند و شاهد هم برایش تا دلت بخواهد داشتند! تا اینکه دانشمندان به روش علمی آمدند و ثابت کردند که خیر عزیز دل برادر قضایا این طوری که فکر می‌کنید نیست! آن کرمی که روی گوشتِ مانده به وجود آمده است بچه‌ی جناب مگس محترمی است که چند روزی است هی روی آن گوشت نشست و برخواست دارد!!!
الان این واقعیت را همه قبول دارند که خلق‌الساعه‌ای وجود ندارد و ...

می‌دانید که یکی از مهم‌ترین سوالات اساسی اقتصاد این است که قیمت یک کالایی چگونه تعیین می‌شود، یک عده‌ای می‌گفته‌اند ارزش عوامل تولید است که قیمت یک کالا را مشخص می‌کند اما جریان غالب علم اقتصاد امروزه می‌گوید قیمت کالا بر اساس عرضه و تقاضا مشخص می‌شود. (مقاله‌ی «نکاتی در باب ارزش و قیمت» را از رستاک بخوانید: http://www.rastak.com/showtext.php?id=1229) شاید تعیین قیمت بر اساس عرضه و تقاضا آنقدرها بدیهی نباشد ولی هر چیزی که بدیهی باشد که لزوماً درست نیست! (مثل همان خلق‌الساعه!) البته یکی از دوستان (که البته دوست بسیار عزیزی است و من قصد توهین بهش را ندارم) پارسال یک تئوری جدیدی برای قیمت کالا ارائه داده است که من اسمش را می‌گذارم تئوری شکمی! بر اساس این تئوری جدید قیمت یک کالا نه بر اساس همه‌ی چیزهایی که مطرح شده است بلکه به بر اساس خواستن دل فروشنده انجام می‌شود! یعنی اینکه مثلا الانی که بستنی 200 تومان است به این دلیل است که صاحب کارخانه‌ی فلان خواسته 200 تومان باشد!!!

کارگاه آموزشی پیش از ازدواج

قول داده بودم راجع به «کارگاه آموزشی پیش از ازدواج» بنویسم.
1. ساعت حدود 7 بعد از ظهر چندم بهمن است و پشت فرمان دارم از زیر پل نصف‌راه می‌پیچم که موبایلم زنگ می‌زند:
- سلام مجید، حاضری 2000 تومن سرمایه‌گذاری کنی؟
- سلام، هستم، حالا چی هست؟
- اسمتو نوشتم برای کارگاه پیش از ازدواج!
2. حدود یک سال قبل‌تر، دقیق‌تر بگویم از بعد از اولین دوره‌ی این کارگاه که پارسال بود، 3 نفر بهم پیشنهاد داده بودند دفعه بعدی اگر باشد حتماً در کارگاه پیش از ازدواج شرکت کنم، بخش جالب‌تر ماجرا این است که هر سه دختر بودند!
3. حدود 6 ماه قبل‌تر از آن، چهارراه قصر دارم پیاده می‌روم که تابلوی تبلیغاتی بزرگی می‌بینم «ازدواج موفق»، نیشخندی می‌زنم و رد می‌شوم! چند دقیقه بعد از خودم شرمنده می‌شوم! مگر قرار نیست روزی (حالا بماند چه روزی!) من ازدواج هم بکنم؟ قبول که الان نه ولی دلیل نمی‌شود یک همچین دوره‌ای را مسخره کنم!
4. بالاخره من را که می‌شناسید، حداقل پایه‌ی خنده‌ی دور همی یک همچین برنامه‌هایی هستیم. (ر.ک. پست «هنر همسرشناسی»)
خلاصه اینکه ثبت نام کردیم و رفتیم!
ادامه مطلب ...