خیلی دوست داشتم پروژهی کارشناسیام یک چیزی باشد که به قولی هم به درد دنیا بخورد هم به درد آخرت، میخواستم این همه درسی که میخوانیم در همان سطح مهندسی توی صنعت استفادهاش بکنم که مثلاً آخر سر فقط یک نمرهای برای ما نشود یک فایدهای هم برای صنعت مملکت عزیز داشته باشد. (خام بودیم دیگر!!!)
گردش دوران یک جوری شد که لینکی به یکی از شرکتهای معظم خودروسازی پیدا کردم. اوایل بهمن بود که رفتم شرکت و با مدیر آن بخشی که مثلاً قرار بود آنجا مشغول شوم صحبتهایی کردم، نکتهای که همین الان خوب است بگم همین که صحبتی از پروژه کارشناسی میشد با دستودلبازی کامل پیشنهاد میکردند یکی از پروژههایی را که قبلاً توی شرکت انجام شده را بردارم ببرم دانشگاه بگویم این هم پروژه کارشناسی من! من که این جوریاش را حال نمیکردم قرار شد بخشی از پروژهای را که قرار بود به زودی شروع کنند را من برایشان انجام دهم، کار من برای آنها فیسبیلا... میشد عوضش برای من پروژهای جور میشد و میتوانستم از نرمافزاری که شرکت معظم کلی پول داده بود خریده بود برای پروژهام استفاده کنم. سرتان را درد نیاورم اواسط اردیبهشت که برای آخرین بار رفتم شرکت معظم همچنان قرار بود پروژهی مذکور به زودی شروع شود! من هم که این طور دیدم کلاً بیخیال صنعت و خدمت و مملکت شدم!!!
نکاتی از شرکت معظم:
*** همان زمانها کتاب Iacocca : An Autobiography را میخواندم که خاطرات جناب Lee Iacocca از مدیریت در شرکتهای فورد و کرایسلر است. جناب یاکوکا جایی از کتاب نوشته برای اولین بار که رفته شرکت کرایسلر دیده که آنجا اصلاً شبیه شرکت نیست و خیلی درب و داغون است و برای حرفش این دلیل را آورده بود که روزی که رفتم آنجا دیدم منشی یکی از مدیران سطح بالا خیلی زیاد با تلفن شخصیاش صحبت میکرد و نتیجه گرفته بود که اوضاع شرکت خیلی داغون بوده! منشی این مدیری که صحبتش شد (و تازه به نظر من جز معدود آدمهایی بود که کار «هم» میکرد) تقریباً روزی 10 ساعت با تلفن شخصیاش صحبت میکرد.
*** مدیر مذکور پیشنهادی برای جایگزینی جعبهدنده داشت که این حالت گسستگی را از بین ببرد. میگفت باید یک مادهای را پیدا کنند که حالتی خمیری مانند داشته باشد و بسته به دما یا هر عامل کنترلی دیگر سفتی و شلیاش تغییر کند و دو طرف ورودی و خروجی گیربکس را با فاصله داخل این ماده قرار دهند و توی دنده یک ماده شلتر باشد و تعداد دور پایینتری را انتقال دهد. امیدوارم مهندسان جنرالموتورز و تویوتا فارسی بلد نباشند و ایدهی این مدیر را ندزدند!
*** مدتی که به این شرکت فخیمه رفت و آمد داشتم متوجه شدم که کنسول از مد افتاده و هیچ آدم باکلاسی برای خانهای که پردههایش کرمرنگ هستند لوستر نقرهای نمیخرد!
*** از هر چیزی هم بگذریم از ناهارهای شرکت فخیمه نمیشد گذشت!!!