خانه‌ی سفید

نوشته‌های شخصی مجید در مورد همه چیز

خانه‌ی سفید

نوشته‌های شخصی مجید در مورد همه چیز

قابل توجه دوستان مشغول در شرکت دریم‌ورکز و ستاد کنترل قیمت‌ها!

همین الان دیدم بالای در ورودی وبلاگم بساط فروش CD راه انداخته‌اند و دارند شرک 3 را دو هزار تومان می‌فروشند. از همین جا نسبت به گران فروشی این عامل صهیونیست به ستاد کنترل قیمت‌ها شکایت می‌کنم! ما که 1000 تومن بیشتر ندادیم و همین 3 هفته پیش فیلم مذکور را خریدیم. در ضمن دوستان مشغول در شرکت دریم‌ورکز دستتان درد نکند که مایه‌ی تفریحات سالم ما را برای ساعتی فراهم آوردید!

اندر توصیفات شرکت فخیمه!

خیلی دوست داشتم پروژه‌ی کارشناسی‌ام یک چیزی باشد که به قولی هم به درد دنیا بخورد هم به درد آخرت، می‌خواستم این همه درسی که می‌خوانیم در همان سطح مهندسی توی صنعت استفاده‌اش بکنم که مثلاً آخر سر فقط یک نمره‌ای برای ما نشود یک فایده‌ای هم برای صنعت مملکت عزیز داشته باشد. (خام بودیم دیگر!!!)
گردش دوران یک جوری شد که لینکی به یکی از شرکت‌های معظم خودروسازی پیدا کردم. اوایل بهمن بود که رفتم شرکت و با مدیر آن بخشی که مثلاً قرار بود آنجا مشغول شوم صحبت‌هایی کردم، نکته‌ای که همین الان خوب است بگم همین که صحبتی از پروژه کارشناسی می‌شد با دست‌ودل‌بازی کامل پیشنهاد می‌کردند یکی از پروژه‌هایی را که قبلاً توی شرکت انجام شده را بردارم ببرم دانشگاه بگویم این هم پروژه کارشناسی من! من که این جوری‌اش را حال نمی‌کردم قرار شد بخشی از پروژه‌ای را که قرار بود به زودی شروع کنند را من برایشان انجام دهم، کار من برای آن‌ها فی‌سبیل‌ا... می‌شد عوضش برای من پروژه‌ای جور می‌شد و می‌توانستم از نرم‌افزاری که شرکت معظم کلی پول داده بود خریده بود برای پروژه‌ام استفاده کنم. سرتان را درد نیاورم اواسط اردیبهشت که برای آخرین بار رفتم شرکت معظم همچنان قرار بود پروژه‌ی مذکور به زودی شروع شود! من هم که این طور دیدم کلاً بیخیال صنعت و خدمت و مملکت شدم!!!

نکاتی از شرکت معظم:
*** همان زمان‌ها کتاب Iacocca : An Autobiography را می‌خواندم که خاطرات جناب Lee Iacocca از مدیریت در شرکت‌های فورد و کرایسلر است. جناب یاکوکا جایی از کتاب نوشته برای اولین بار که رفته شرکت کرایسلر دیده که آن‌جا اصلاً شبیه شرکت نیست و خیلی درب و داغون است و برای حرفش این دلیل را آورده بود که روزی که رفتم آنجا دیدم منشی یکی از مدیران سطح بالا خیلی زیاد با تلفن شخصی‌اش صحبت می‌کرد و نتیجه گرفته بود که اوضاع شرکت خیلی داغون بوده! منشی این مدیری که صحبتش شد (و تازه به نظر من جز معدود آدم‌هایی بود که کار «هم» می‌کرد) تقریباً روزی 10 ساعت با تلفن شخصی‌اش صحبت می‌کرد.

*** مدیر مذکور پیشنهادی برای جایگزینی جعبه‌دنده داشت که این حالت گسستگی را از بین ببرد. می‌گفت باید یک ماده‌ای را پیدا کنند که حالتی خمیری مانند داشته باشد و بسته به دما یا هر عامل کنترلی دیگر سفتی و شلی‌اش تغییر کند و دو طرف ورودی و خروجی گیربکس را با فاصله داخل این ماده قرار دهند و توی دنده یک ماده شل‌تر باشد و تعداد دور پایین‌تری را انتقال دهد. امیدوارم مهندسان جنرال‌موتورز و تویوتا فارسی بلد نباشند و ایده‌ی این مدیر را ندزدند!

*** مدتی که به این شرکت فخیمه رفت و آمد داشتم متوجه شدم که کنسول از مد افتاده و هیچ آدم باکلاسی برای خانه‌ای که پرده‌هایش کرم‌رنگ هستند لوستر نقره‌ای نمی‌خرد!

*** از هر چیزی هم بگذریم از ناهارهای شرکت فخیمه نمی‌شد گذشت!!!

انگیزش!

ترم 3 که بودم یکبار برای یک امتحان میان ترم تقریباً هیچ چی نخوانده بودم. صبح موقعی که سوار تاکسی شدم گوینده‌ی رادیو شروع کرده بود از این حرف‌های کیلویی زدن. می‌گفت سخت نگیرید! مطمئن باشید هیچ چیزی انقدر اهمیت ندارد که برایش فکر خودتان را ناراحت کنید و ... به شدت برایم گران آمد (بابا ادیب) نیاز داشتم کسی توبیخم کند نه اینکه تشویق به دودر کردن! اتفاقا این حرفهای خانم گوینده باعث شد کلی از اینکه درس نخوانده‌ام عصبانی شوم و برای امتحان دیگری که چند روز بعدتر بود خوب بخوانم!!! الان که دقت می‌کنم می‌بینم بیشتر این برنامه‌های نصیحتی صدا و سیما و البته نصایح بزرگترها در من اثر منفی داشته!! جدیدترها یک چیزی که انگیزش زیادی به من می‌دهد وبلاگ «یک لیوان چای داغ» است که اثر شدیدی بر من دارد! جالب این است که اگر کل وبلاگ را بخوانید اصلا به نظر نمی‌رسد وبلاگ اثر انگیزشی داشته باشد! هر دفعه که این وبلاگ را می‌خوانم دوست دارم من هم یک همچین پست‌هایی می‌نوشتم ولی چون می‌بینم سوادش را ندارم انگیزه پیدا می‌کنم بروم و درس بخوانم! برای همین معمولاً این وبلاگ را که می‌خوانم کامپیوتر را خاموش می‌کنم و می‌روم سراغ درس‌ها و تمرین‌ها! (البته به جز امروز 5ام عید که دارم این متن را می‌نویسم تا بعداً پست کنم)
(شرمنده بعداًش خیلی دیر شد!)



----
در مورد توصیه‌های دودره‌بازانه‌ی رادیو:
دوستی دارم که معتقد است اگر رادیو و تلوزیون زیاد از این حرف‌های دودره‌بازانه‌ی تریپ عرفان شرقی می‌گوید به خاطر این است که ملت از نظر فشارهای روانی-عصبی تحت ماکزیمم فشار هستند و رادیو تلویزیون مجبور است کمی بهشان آرامش بدهد. در همین زمینه مقایسه می‌کند ترانه‌های پاپ ایران و ترکیه (که دم دست هستند). ترانه‌های پاپی (+کلیپ‌شان) که برای ایرانیان اجرا می‌شود* (اکثراً همین ترانه‌های لس‌آنجلسی) معمولاً از نوع عشقولانه‌ی سطحی خوش‌گذرانی هستند ولی ترانه‌-کلیپ‌های پاپ ترکیه* از نوع عشقولانه‌ی شکست خورده‌ی غم‌انگیز هستند. می‌گوید ملت ایران تحمل ترانه‌های سنگین از لحاظ روحی را ندارند (ترانه‌ای که باعث شود ته دلت خالی شود!).
من به علت نداشتن تخصص!! نظری ندارم!!!

*ترانه‌هایی که در کانالهای ماهواره‌ای پخش می‌شود تا حد زیادی تابع خواست بینندگان است.