خانه‌ی سفید

نوشته‌های شخصی مجید در مورد همه چیز

خانه‌ی سفید

نوشته‌های شخصی مجید در مورد همه چیز

بهتر است موضوع را تمام کنیم...

۱۰ سال پیش دوشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۷۷ ساعت ۳ بعد از ظهر کلاس فوق‌العاده‌ی ادبیات داشتیم. توی آن مدرسه‌ی آخر طالقانی کنار اتوبان سال سوم راهنمایی می‌خواندیم و این کلاس‌های فوق‌العاده از این بابت بود که مبادا آزمون ورودی دوره‌ی دبیرستان سمپاد را که ما بهش آن موقع‌ها امتحان مقطع می‌گفتیم بیافتیم.
من آن موقع‌ها هم همچین درس‌خوان نبودم. آن موقع‌ها هم هیچ‌وقت شاگرد اول کلاس نبودم و ...
سر کلاس معلم ادبیات‌مان که خیلی‌ها کشته‌مرده‌اش بودند، معلمی که کلی ادعا داشت، معلمی که در کنار معلم زبان‌مان به عنوان معلمان محبوب محسوب می‌شدند، جمله‌ای روی تخته‌ی سبز کلاس‌مان نوشت. جمله‌ای که بعد از ۱۰ سال از حافظه‌ی من بدحافظه پاک نشده است:
بهتر است موضوع را تمام کنیم.
باید ترکیبش می‌کردیم. نکته‌ی سوال هم اینجا بود که کل عبارت «موضوع را تمام کنیم» مسندالیه جمله‌ی اول بود. همین و بس.
دو کلاس سوم الف و سوم ب باهم یک‌جا جمع شده بودیم. بچه‌ها طبق معمول سریعا به صف ایستادند. آقای مجید (معلم‌مان که فامیلی‌اش را نمی‌گویم) خودکار قرمز را دستش گرفته بود و تند تند دفترهای بچه‌ها را خط می‌زد که یعنی اشتباه است.
تا این که نوبت رسید به پیام. پیام شاگرد اول کلاس‌مان بود. دانش‌آموزش باهوش و درضمن فعالی بود. بعدترها رتبه‌ی خوبی در کنکور آورد و برق شریف قبول شد. بعدترها اپلای کرد و از ایران رفت.
نوبت پیام که رسید، آقای مجید که جواب درست را دید، یک چنان نعره‌ی شادی‌ای کشید که کل کلاس یک لحظه ساکت شد. (فکر کنید وقتی این همه آدم صف می‌ایستند چه سر و صدایی در کلاس برقرار است). آقای مجید عادت داشت به جای مثبتی که آن روزها رسم مدرسه‌مان بود بیست بدهد. این بیست سر کلاس‌های رسمی مدرسه تعارفاتی حساب می‌شد تا بیست حسابی. شاید اگر کسی چهار پنج تا از این بیست‌ها داشت می‌توانست نیم‌نمره‌ای را آخر ترم (بله آخر ترم) اضافی بگیرد. ولی بیست سر کلاس‌های فوق‌العاده به هیچ دردی نمی‌خورد، شاید همان لذت شنیدن فریاد بیست آقای مجید.
بعد از اینکه نمره‌ی بیست پیام توی دفترش ثبت شد، آقای مجید دوباره شروع کرد به خط کشیدن دفترها، تا اینکه باز صدای بیست آقای مجید کل فضای کلاس را گرفت. این‌باز نوبت رضا بود. رضا شاگرد زرنگ کلاس ب بود. نمی‌دانم شاگرد اول بود یا نه. رضا آدمی استثنایی بود. استعداد عجیبی داشت. خفن زبان انگلیسی بود. ریاضی‌اش فوق‌العاده بود و سعی نمی‌کرد جواب یک مساله‌ی خاص را یاد بگیرد بلکه می‌خواست بفهمد کسانی که مساله‌ای را حل می‌کنند چگونه می‌اندیشند که موفق به حل مساله می‌شوند (این را بعدها موقعی که از من سوال برنامه‌نویسی کرده بود فهمیدم). رضا بعدترها کنکور خیلی عالی‌ای نداد (به نسبت خودش) دانشکده‌ی فنی تهران قبول شد و بعدترها بعد از یک یا دو ترم مرخصی، انتقالی‌اش را گرفت به تبریز. بعدها شنیدیم ازدواج کرده است.
در هر صورت رضا آن موقع‌ها درس‌خوان بود. گویا هنوز از دنیا نبریده بود (بعدها معلم هندسه‌مان بهش گفت تو از دنیا بریده‌ای ولی به جای عالی‌تری هم وصل نکرده‌ای!!!). هر چه بود معلم‌ها می‌شناختنش.
رضا هم بیستش را بعد از فریاد شفاهی! به صورت کتبی توی دفترش دریافت کرد و رفت سر جای خودش نشست.
باز روند خط کشیدن آقای مجید روی دفترهای بچه‌ها شروع شد. تا نوبت به من رسید. آقای مجید جواب مرا توی دفترم دید، رویش خط نکشید، با لحن آرامی گفت:«بو دا بیست اولار» : «این هم بیست می‌شود». رفتم و سر جایم نشستم.
چیزی نگفتم. حدس زدم احتمالا نکته‌ی اصلی سوال را درست نوشته‌ام ولی مثل همیشه سر جزئیات دیگر اشتباه کرده‌ام.
نشستم و منتظر ماندم. وقتی آقای مجید بقیه‌ی دفترها را هم خط زد و همگی سر جایشان نشستند، خودش جواب سوال را روی تخته نوشت. من اشتباه کرده بودم، نه در حل سوال، در حدس زدنم در مورد اشتباه! جوابی که آقای مجید روی تخته نوشت حتی یک ویرگول با جواب من فرق نداشت. حتی ترتیب نوشتن، ترتیب خط کشیدن‌ها و ....
چیزی نگفتم، از بچگی یادمان داده بودند اعتراضی به بزرگ‌تر از خودمان نکنیم. آن هم آقای مجید مگر می‌شد این شخص عزیز اشتباه کند. حتی اگر اشتباه هم می‌کرد نباید چیزی می‌گفتیم. نشستم و تا آخر جلسه هیچ نگفتم. حتی از آن بچه سوسول‌هایی نبودم که برگردم خانه گریه کنم!
چیزی نگفتم و همچنان این جمله جلوی چشمانم هست: بهتر است موضوع را تمام کنیم.

بعدها با خودم فکر می‌کردم شاید آقای مجید فکر کرده من تقلب کرده‌ام، شاید هم همین طور فکر کرده! هر چه باشد من شاگرد اول که کلاس که سهل است شاگرد پنجم کلاس هم نبودم، نمی‌دانم. نمی‌دانم جداً بهتر است موضوع را تمام کنم؟

الان بزرگ‌تر از آن شده‌ام که کینه‌ای از معلم ادبیات سوم راهنمایی‌ام داشته باشم ولی هرگز از او به عنوان معلم خوب یاد نخواهم کرد.

منو از تنم بگیرید...

منو از تنم بگیرید، تو ترانه‌هام می‌مونم...

خدا رحمت‌ش کند.

و اما انتخابات

و اما شما پیدا کنید ربط پست قبلی را به انتخابات که توی عنوان یادداشت وارد شده!

نود، اقتصاد، انتخابات و دیگر موارد دور همی!

من نمی‌دانم ما چرا انقدر احمقیم که قرار است توی تلویزیون‌مان کسی قرار است بیاید سیاست‌ّای اقتصادی دولت نهم یا قبل‌ترها را نقد کند، توی مملکتی که انتقاد در مورد مزخرف‌ترین موضوع دنیا (فوتبال!) این همه دردسر داشته باشه و ممنوع و محدودش کنن خدا به حال اقتصادش برسه!



برنامه‌های اقتصادی تلویزیون سوهان روح آدم هستند. نگاهشان نکنید اگر اقتصاد بلد نیستید گمراه می‌شوید و اگر چیزی می‌فهمید روانی! (برداشته برای بررسی اینکه چرا ملت ما کالای خارجی خیلی مصرف می‌کنند و چرا مصرف‌گرا هستند یه روانپزشک آورده باهاش مصاحبه می‌کنه) مردک به جای دیوونه جلوه دادن مردم برو ببین ایراد کار کجاست!!!!


امروز خیلی قاطی‌ام شاید به خاطر خراب کردن امتحان کلان باشه. (البته من اون سوالایی که کامل ننوشتم هیچ وقت حاضر نیستم به روشی درس بخونم که اونا رو بنویسم!!) هر چند بعدش امتحان بین‌الملل بد نبود.